دهه فجر مبارک
روح الله...
تو بسیجی و بی ریا بودی تو صمیمی و با صفا بودی
حسرت خُلق نيك تو به دلم از همه خلق بد جدا بودي
السلام علیک یا روح الله
فجر پیروزی مبارک
خیلی بی معرفتیم...!
علی دایی متولد 1348است و “دایی علی” هم متولد 1348.
دایی علی سال 1360دندانه ای ناقابل زیر “هشت” تاریخ تولد شناسنامه اش اضافه کرد تا مجوز حضور در جبهه های جنگ تحمیلی را در سن 12 سالگی دریافت کند.
همان روز ها که علی دایی برای افتخار ورزش کشورمان ، سرش را مقابل توپ قرار می داد، دایی علی نیز برای حفظ شرف وعزت کشور سرش را مقابل توپ وخمپاره وگلوله می گرفت.
علی دایی با بیش از صد گل زده ،شد آقای گل جهان و دایی علی با شکار بیش از صد تانک متجاوز عراقی ، شد آقای جانباز خانه نشین… .
یکی دو سال پیش نزدیک عید نوروز علی دایی در تصادف رانندگی ، در بیمارستان بستری شد ، اما دایی علی سال هاست به دلیل عارضه های شیمیای در بیمارستان ها بستری ست ،خبر بستری شدن علی دایی به عنوان قهرمان ملی در تمامی بخش های مختلف خبری پخش شد ولی خبر بستری بودن دایی علی را هیچ کس متوجه نمی شود.همزمان با خبر تصادف علی دایی سه رزمنده دلاور سپاه برای کمک رسانی به مردم جانشان فدا شد ولی هیچ کس این خبر را هم ندید!!!
در همان ایام رکورد دار سنی جانبازان شیمیایی شهید شد وکسی نفهمید!!!
انگار هیچ کس نمی خواست بفهمد که علی دایی وامثال او مدیون جان فشانی دایی علی و امثال او هستند ،شاید هم فهمیدند ونخواستند روحیه عشق وایثار فضای بهاری کشور را عطر آگین کند!!!
علی دایی از قهرمانان ملی ماست وبرای همین او را با هلی کوپتر به بهترین بیمارستان تهران فرستادند وهمه هزینه های بیمارستان او را تقبل کردند ولی چرا امثال دایی علی باید با همان امداد های غیبی روزگار خود را سر کنند!!
هر چند که دیگر نه طلایی باقی مانده ونه فرشی و نه ….
خیلی بی معرفتیم …!!!
اما مردان بی غیرت توانستند...
با سرو وضع افتضاحی وارد اتاقم شد و از من درخواست یک نامه کرد. نامه رو آماده کردم و تحویلش دادم. تشکر کرد و خواست از جاش بلند بشه بره بهش گفتم :
ببخشید خانم شرمنده اما بهتر نیست یک مقدار حجابتون رو درست کنید؟
گفت: نه نمیشه. گفتم: جسارتاً ببخشید میشه بپرسم چرا؟ جواب داد: آخه شوهرم اینجوری دوست داره و بهم گفته اینجوری بیا بیرون.
خندم گرفت و در جواب گفتم: مطمئن باشین شوهری که دوست داره ناموسش اینجوری بیاد بیرون تا دیگران هم ازش لذت ببرن خودشم چشمش دنبال ناموس دیگرانه تا ازونا لذت ببره، میگین نه این دفعه که رفتین بیرون خوب به چشمای شوهرتون نگاه کنید.
چند روز بعد با ناراحتی زیاد و حجابی مناسب برگشت. بهم گفت: تازه متوجه حرف شما شدم…
آقایی که فکر میکنی روشنفکری و کلاس در این هست که خانمت چادرش رو بزاره کنار و با سر و وضع آرایش کرده و بدحجاب بیاد بیرون، اگه با کلاس بودن و روشنفکر بودن در اینه که حیوونای توی جنگل از من و شما با کلاس تر و روشنفکر تر هستند. البته بیشترشون یک فرقی با من و شما دارن و اون غیرته. مثل خروس. یعنی شما از خروس هم کمتری؟
پ,ن،پ: میگن پشت سر هر زن بد حجابی یک شوهر چشم هیز هست. از ما گفتن بود.
خدا بابا...
ماجرای یک بچه کلاس اولی که با معلمش درباره درس بابا مشکل داشت:
صدای ناز می آید صدای کودک پرواز می آید
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر پا
همه برپا چه بر پایی شده برپا
معلم نشأتی دارد معلم علم را در قلب می کارد
معلم گفته ها دارد
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا برجا
معلم گفت فرزندم بفرما،
جان من بنشین
چه درسی فارسی داریم؟
کتاب فارسی بردار آب وآب را دیگر نمی خوانیم!
بزن یک صفحه از این زندگانی را
ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت فرزندم :
ببین بابا
بخوان بابا
بدان بابا
عزیزم این یکی بابا
پسر جان آن یکی بابا
همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا وآن وبابا
بگو آب وبگو بابا – بگو نان وبگو بابا
اگر بخشش کنی با میشود با؛ با
اگر نصفش کنی با میشود با ،با
تمام بچه ها ساکت نفس ها حبس در سینه وقلبی همچو آیینه
یکی از بچه های کوچه بن بست که میزش تخت آخر هست
وهم چون نی فقط نا داشت به قلبش یک معما داشت
سؤال از درس بابا داشت
نگاهش سوخته از درد ؛لبانش زرد ؛ ندارد گوییا هم درد
فقط نا داشت به انگشت اشاره
او سؤال از درس بابا داشت؛ سؤال از درس بابای زمان دارد!
تو گویی دردهایی بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید صدای بیستون ،فرهاد یا شیرین
صدای تیشه می آید
صدای شیر ها از بیشه می آید
معلم گفت: فرزندم سؤالت چیست؟
بگفتا آن پسر آقا اجازه:این یکی بابا وآن بابا یکی هستند؟
معلم گفت:آری جان من؛ بابا همان باباست
پسر آهی کشید واشک او در چشم پیدا شد
معلم گفت:فرزندم بیا اینجا چرا اشکت روان گشته؟
پسر با بغض گفت: این درس را دیگر نمی خوانم!
معلم گفت:فرزندم چرا جانم؟
مگر این درس سنگین است؟
پسر با گریه گفت : این درس رنگین است!
دوتا بابا یکی بابا؟
تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من غمگین است؟
ولی بابای آرش شاد وخوشحال است؟
تو می گویی که این بابا وآن باب یکی هستند؟
چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد؟
چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟
ولی بابای من هر دم زغال از کار می گیرد؟
چرا بابا مرا یکدم به آغوشش نمی گیرد؟
چرا بابای ارش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟
ولی بابای من شلاق بر پیکر مادر به زور ظلم می کارد؟
تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند؟
چرا بابا مرا یکدم نمی بوسد؟
چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چر ادر خانه آرش گل وزیتون فراوان است؟
ولی درخانه ما اشک وخون به جریان است؟
تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم صورتش زرد ولبانش خشک گردیده؛
به روی گونه اش اشکی زدل برخاست
چو گوهر روی دفتر ریخت
معلم روی دفتر عشق را می ریخت
ویک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش
بگفتا:دانش آموزان بس است دیگر
یکی بابا در این درس است وآن بابای دیگر نیست
پاک کن را بگیرید ای عزیزانم
یکی را پاک کردند
ومعلم گفت: جای آن یکی بابا خدا را در ورق بنویس
وخواند آن روز خدا بابا
تمام بچه ها گفتند:خدا بابا
شاعر:آقای پورعباس
ارزون قیمتی ..
اگه خاطرخواه زیاد داری ،
معنیش این نیست که فوق العاده بی نقصی ،
شاید خـیلی ارزون قیمتی ..