خلوتی برای رسیدن...
کنج کوچک این مسجد، چه وسعت فراخی در خویش نهفته دارد! اینک منم که تنها نشسته ام در گوشه ای که جز تو کسی را نمی بینم و جز تو نمی خواهم.
اینک منم! که یک سال عصیان و سرکشی و گناهِ خویش را به آب چشمه عبادتِ تو، از پیکرِ آلوده خویش فرو می ریزم.
من نیازمندم، به فرصتی دوباره برای نفس کشیدن و زنده بودن به فرصتی دوباره و به وسعتی بی کران تر برای پرواز، برای رسیدن و نزدیک تر شدن تمامِ غربت و بی کسی خود را از تک تک کوچه ها و خیابان های ظلم زده وحشی، به دوش گرفته ام، تا کُنجی بیابم و سفره دردهایم را در محضر تو بگشایم. این سنّتِ سالیانه همه آنانی است که چونان من، نیاز و رازِ خویش را جز به درگاه تو نخواهند که آشکار کنند.
باید حضورِ تو را پر رنگ تر به خویش بنمایانم. نخواهم گذاشت یادِ تو، در ازدحام این همه غیر تو، در ازدحام این همه ولوله در هم پیچیده که در هیچ کدام، نام تو را نمی توان شنید، از یاد ببرم. آری! نخواهم گذاشت.
جهان، لبریز از ابلیس های کوچکی است که هر لحظه، وسوسه ای در گوشِ جانم می افکنند، که مباد زمزمه های آسمانی، در بصیرتِ من بنشیند! باید کنجی یافت، خلوت و آرام، خالی از همه ولوله ها و ابلیس ها، کنجی برای آن که به یاد آورد و تکرار کرد، نامی را که هر لحظه، تمامی کهکشان ها فریاد می کنند. باید دانست که در ورای غفلتِ همه مردمانِ در خواب فرو رفته، کسی هست که از روحِ خویش در ما دمیده است، در من و تو، و این، همان چیزی است که هرگز فراموش نباید کرد.
وَه که چه شب های سرشاری! چه روزهای لبریزی! اینک سه شب است و سه روز که تنها به تو اندیشیده ام. تنها تو را خوانده ام حس می کنم که سبکبارتر، بر می خیزم. حس می کنم که رنگِ زلال تری به خویش گرفته اند، همه دیوارها و پنجره ها، همه آدم ها، همه ابرها و پرندگان و آب ها، حس می کنم که مهربان تر شده ام، حس می کنم که ابلیس ها از من می گریزند و ابلیس زدگان، با شرم از کنارم عبور می کنند. آری! حس می کنم که راضی ام…
وَه که چه شب های روشنی! چه روزهای شفّافی! این خلسه عظیم بگویید چیست که این گونه مرا به خویش در ربوده است؟ این چه سِحری است که این چنین مرا از گوشه کوچک یک مسجد، به اعماقِ وسیع ترین افق ها می کشاند؟
این چه نیرویی است که هر لحظه در من زاده می شود و تکرار می شود؟ هر لحظه سنگین تر می شوم و امّا این وزن، چه سبکبارم کرده است!
و تا یک سال دیگر، قدرتی در خویش می بینم که یک سال، مرا به پیش خواهد برد. یک سال مرا زنده نگاه خواهد داشت و یک سال، همواره در گوشم زمزمه خواهد شد، همان نامی که همیشه مشتاقِ شنیدنِ آن بوده ام.
مهدی میچانی فراهانی
حضرت ماه ...
باز هم با سگ صهيون رفاقت كردی
وبه شيطان لعين عرض ارادت كردی
تو نداری بجز این اسمُنشان از شاهین
که به کفتار صفت بودنت عادت کردی
نجفی بودن هر کس نه به نام و لقب است
تو کجا حرمت این نام رعایت کردی
با خود فاطمه(س) این بار طرف می باشی
چون به دستان علمدار اهانت کردی
ای یزیدی تو کجا وقمر هاشمیان؟
پیش این ماه تو احساس حقارت کردی
مادرت داغ تو را زود ببیندُمردک
به چه حقی تو به عباس(ع) جسارت کردی ؟
ای مگس،عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
بی وضو آیه تطهیر تلاوت کردی
شاعر: محمود مربوبی
بركت خانه ...
أين تذهبون...؟؟؟
چند روزي مي شود كه نمازش را تند تر مي خواند
اين روز ها موبايلي كه تازه خريده را پايين مُهرش مي گذارد
سرعت نمازش را با سرعت دانلودهايش ميزان مي كند!
نكند كه نماز تمام شود و دانلودها روي زمين بماند
بزار راحت تر بگويم توي ركوع هم زير چشمي هواي پيام هاي وايبر، واتس آپ و … را دارد
آهاي امام جماعت كمي طول بده ركوع را !!!
پيام را كامل نخواندم …
در دلش غوغايي بود پس كي اين نماز تمام مي شود؟؟
نماز تمام شد مثل فشنگ گوشي را بر مي دارد
از بس هول كرده رمز الگو را اشتباه مي زند…
دستي دراز است، انگار حواسش نيست بغل دستي اش التماس دعا دارد
فكر كنم حواسش به كسانيست كه دست دراز كرده منتظر اويند تا نمازش تمام شود و او را در فضاي مجازي “اد” كنند
حالا G4 آمده ” خداي نسل جديد”
او پر رنگ تر از خداي حقيقي اش شده!
ساعت 3 بامداد است و او هنوز پاي راز ونياز با خداوندش
چشمش سرخ واشك آلود ،هنوز 34 درصد مانده
اين نماز شب اوست كه هر شب مي خواند ….
اي انسان به كجا مي روي ؟؟!!!
أين تذهبون؟؟؟؟؟
تبريك
گرفته معني صفا ،عبادت از وجود تو قبول هر سجده بود ،به خاطر سجود تو
زيارت بقيع تو ،هميشه آرزوي ما اي گل فاطمه دمي ،نظر نما به سوي ما
ميلادپر بركت سه مظهر آزادگي ،دلدادگي وبندگي مبارك باد.