بروشور ..
پایگاه مقاومت بسیج طلاب نرجسیه سنقر به مناسبت روز جهانی قدس بروشوری را تهیه وبین نماز گزاران ظهر امروز پخش خواهد نمود.
رحم الله عمي العباس ...

نماز ظهر تمام شد وآقا به پشت تريبون رفتند؛ نمازگزاران همان طور منظم در صفوف نشسته بودند.
سخنران مقدمه اي مي چيند تا به اينجا مي رسد كه امروز شايعات فراواني بين مردم پخش شده.
فردي با قد متوسط ،موهاي فر و كت وپيراهن چهارخانه وصورتي با ته ريش مختصر كه آن روزها كليشه ي چهره ي خيلي از جوانان بود، ضبط صوت به دست خودش را به تريبون رساند. ضبط را گذاشت روي تريبون؛ درست مقابل قلب سخنران !
دستش را گذاشت روي دكمه play، شاسي مثل حالت پايان نوار ،تق تق صدا كرد و روشن نشد.
به دقيقه نكشيد كه بلندگو شروع كرد به سوت كشيدن .
آقا گفتند : آقا اين بلندگو را تنظيم كنيد!
بعد خوشان را به سمت چپ كشيدند واز پشت تريبون كمي عقب آمدند.
صوت آقا: ” در زمان اميرالمؤمنين ، زن در همه ي جوامع بشري - نه فقط در ميان عرب ها- مظلوم بود . نه مي گذاشتند درس بخواند ، نه مي گذاشتند در اجتماع وارد بشود ودر مسائل سياسي تبحر پيدا بكند. نه ممكن بود در ميدان ها ….”
انفجار ………….
سخنران كه رو به جمعيت وپشت به قبله بود. با يك چرخش 45 درجه اي به طرف چپ جايگاه افتاد . اولين محافظ خودش را به بالاي سر آقا رساند وبا توجه به كوچك بودن محيط مسجد،ايشان را به تنهايي بيرون برد.
عمل تا آخر شب طول كشيد اما ديگر نمي شد درمان را همان جا ادامه داد. كنترل بيمارستان كار مشكلي بود. تنها بيمارستاني هم كه مي شد بعد از عمل مراقبت هاي لازم را به عمل آورد، بيمارستان شهيد رجايي يا قلب سابق بود؛كه آن موقع رئيسش دكتر ميلاني نيا بود .
هلي كوپتر خبر كردند. نمي شد بيمار را وسط ازدحام مردم نگران بيرون كشيد .محافظ پشت بي سيم گفته بود: صدمه به قلب آيت الله خامنه اي رسيده، مردم متوجه شدند كه ممكن است قلب ايشان از كار افتاده باشد ، آمده بودند و مي گفتند: قلب ما را برداريد وبه ايشان بدهيد.
با هزار ترفند هلي كوپتر را وسط ميدان نشاندندتا بيمارستان دوبار مونيتور وضعيت نبض، خط ممتد را نشان داد…
آقا لوله تنفسي داشتند و نمي توانستند حرف بزنند .
خودشان كاملاً حس كرده بودند كه دست راستشان كار نمي كند.
اولين چيزي كه نوشتند- با دست چپشان بود- دوسؤال بود: همراهان من چطورند؟ مغز وزبان من كار خواهد كرد يا نه؟
امروز 6 تير سالرزو حادثه دلخراش سؤقصد به جان رهبري ست
آقا جان امروز ماهم آماده ايم كه اگر قلبمان را خواستيد هديه كنيم .
رهبرا فرمان بده من مصطفايي ديگرم .
برعلي خامنه اي تاج سر ملت ايرلن صلوات
رمضان ...

سردار شهيد ولي الله چراغي مي گفت:
ماه رمضان كلاس پيكار است ، اگر كلاس رمضان را ديدي و از اين كلاس سزاوار بيرون آمدي محرم با حسين خواهي بود .
تلنگر
به راه بیاییم
تا
ز راه بیاید
اللهم عجل لولیک الفرج
خلوتی برای رسیدن...

کنج کوچک این مسجد، چه وسعت فراخی در خویش نهفته دارد! اینک منم که تنها نشسته ام در گوشه ای که جز تو کسی را نمی بینم و جز تو نمی خواهم.
اینک منم! که یک سال عصیان و سرکشی و گناهِ خویش را به آب چشمه عبادتِ تو، از پیکرِ آلوده خویش فرو می ریزم.
من نیازمندم، به فرصتی دوباره برای نفس کشیدن و زنده بودن به فرصتی دوباره و به وسعتی بی کران تر برای پرواز، برای رسیدن و نزدیک تر شدن تمامِ غربت و بی کسی خود را از تک تک کوچه ها و خیابان های ظلم زده وحشی، به دوش گرفته ام، تا کُنجی بیابم و سفره دردهایم را در محضر تو بگشایم. این سنّتِ سالیانه همه آنانی است که چونان من، نیاز و رازِ خویش را جز به درگاه تو نخواهند که آشکار کنند.
باید حضورِ تو را پر رنگ تر به خویش بنمایانم. نخواهم گذاشت یادِ تو، در ازدحام این همه غیر تو، در ازدحام این همه ولوله در هم پیچیده که در هیچ کدام، نام تو را نمی توان شنید، از یاد ببرم. آری! نخواهم گذاشت.
جهان، لبریز از ابلیس های کوچکی است که هر لحظه، وسوسه ای در گوشِ جانم می افکنند، که مباد زمزمه های آسمانی، در بصیرتِ من بنشیند! باید کنجی یافت، خلوت و آرام، خالی از همه ولوله ها و ابلیس ها، کنجی برای آن که به یاد آورد و تکرار کرد، نامی را که هر لحظه، تمامی کهکشان ها فریاد می کنند. باید دانست که در ورای غفلتِ همه مردمانِ در خواب فرو رفته، کسی هست که از روحِ خویش در ما دمیده است، در من و تو، و این، همان چیزی است که هرگز فراموش نباید کرد.
وَه که چه شب های سرشاری! چه روزهای لبریزی! اینک سه شب است و سه روز که تنها به تو اندیشیده ام. تنها تو را خوانده ام حس می کنم که سبکبارتر، بر می خیزم. حس می کنم که رنگِ زلال تری به خویش گرفته اند، همه دیوارها و پنجره ها، همه آدم ها، همه ابرها و پرندگان و آب ها، حس می کنم که مهربان تر شده ام، حس می کنم که ابلیس ها از من می گریزند و ابلیس زدگان، با شرم از کنارم عبور می کنند. آری! حس می کنم که راضی ام…
وَه که چه شب های روشنی! چه روزهای شفّافی! این خلسه عظیم بگویید چیست که این گونه مرا به خویش در ربوده است؟ این چه سِحری است که این چنین مرا از گوشه کوچک یک مسجد، به اعماقِ وسیع ترین افق ها می کشاند؟
این چه نیرویی است که هر لحظه در من زاده می شود و تکرار می شود؟ هر لحظه سنگین تر می شوم و امّا این وزن، چه سبکبارم کرده است!
و تا یک سال دیگر، قدرتی در خویش می بینم که یک سال، مرا به پیش خواهد برد. یک سال مرا زنده نگاه خواهد داشت و یک سال، همواره در گوشم زمزمه خواهد شد، همان نامی که همیشه مشتاقِ شنیدنِ آن بوده ام.
مهدی میچانی فراهانی
حضرت ماه ...

باز هم با سگ صهيون رفاقت كردی
وبه شيطان لعين عرض ارادت كردی
تو نداری بجز این اسمُنشان از شاهین
که به کفتار صفت بودنت عادت کردی
نجفی بودن هر کس نه به نام و لقب است
تو کجا حرمت این نام رعایت کردی
با خود فاطمه(س) این بار طرف می باشی
چون به دستان علمدار اهانت کردی
ای یزیدی تو کجا وقمر هاشمیان؟
پیش این ماه تو احساس حقارت کردی
مادرت داغ تو را زود ببیندُمردک
به چه حقی تو به عباس(ع) جسارت کردی ؟
ای مگس،عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
بی وضو آیه تطهیر تلاوت کردی
شاعر: محمود مربوبی
