مراسم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ویژه مراسم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به مدت سه روز با حضور بانوان سطح شهر در مدرسه برگزار شد.
98/11/8، 98/11/9 ،98/11/10
تقدیر آدم های نالایق صبوریست....
از اربعینت سهم من انگار دوریست …
تقدیر آدم های نالایق صبوریست
آقا شنیدم اربعینت بی نظیر است
ای کاش از نزدیک می دیدم چه جوریست؟
حتماً برای چشم های بی قرارم …
دوری ز نور بارگاهت عین کوریست…
دلتنگ حرم ...
حالا که نیامدم دَمت را بفرست
من نیستم آن جا کَرمت را بفرست
گفتم که مریضم و دوا می خواهم
پس گرد وغبار حَرمت را بفرست
هوای حرم ...
غم های زمانه ام که بی حد باشد
یا آب و هوای دل من بد باشد
در تَق تَقِ این قطار حل خواهد شد
وقتی حرکت به سمت مشهد باشد
مهدي باوري
اگر اراده بیدار است , نمی از دریا کافیست.
آری ، می شود مسیر را برگشت و به مهدی باوری رسید؛
باور کنیم که زندگی حقیقت است و رفتن حتمی
و واقعیت ها با شوخی سازگار نیستند
و باید برای نتیجه مطلوب, فراوان تلاش کرد
و بپذیریم که انتظار با آفت مسیری بی مقصد است.
باید با تمام انرژی تلاش کرد, و بین هفت میلیارد و اندی جمعیت دنیا که جز حدود سیصد میلیون شیعه بیش نیست؛
آقا را بین دشمنان تنها نگذاریم
همین شیعیان اندک هم اگر زندگیشان غفلت باشد
وای بر این غریبی! وای بر این غریبی! وای بر این غریبی!
آقایی مهربان و دلسوز و خیرخواه با این همه دشمن چه کند؟
آری مهدی ما آن غریب دور افتاده و تنهای یگانه است و دریای احساس و محبت.
در این دنیای مواج و طوفانی
و اینهمه فضای الوانی
و روح ضعیف و ظلمانی ما ،
می طلبد که خود طبیب را با التجا و التماس به یاری طلبیم که:
ای مهدی فاطمه ,
عزیز زهرا ,
آقا جان!
دستمان را بگیر و برای توفیق نوکریت تربیتمان کن که ما خود ناتوانیم.
الهی! غرور منفی را در ما بشکن
و ما را به اوج بندگی نایل کن
و ما را به مسیر انتظار برگردان
انتظار سبزی که به قله مطهر و معطر و منور ظهور منتهی شود.
و اقبل الینا بوجهک الکریم واقبل تقربنا الیک وانظر الینا نظرة رحیمة
خلوتی برای رسیدن...
کنج کوچک این مسجد، چه وسعت فراخی در خویش نهفته دارد! اینک منم که تنها نشسته ام در گوشه ای که جز تو کسی را نمی بینم و جز تو نمی خواهم.
اینک منم! که یک سال عصیان و سرکشی و گناهِ خویش را به آب چشمه عبادتِ تو، از پیکرِ آلوده خویش فرو می ریزم.
من نیازمندم، به فرصتی دوباره برای نفس کشیدن و زنده بودن به فرصتی دوباره و به وسعتی بی کران تر برای پرواز، برای رسیدن و نزدیک تر شدن تمامِ غربت و بی کسی خود را از تک تک کوچه ها و خیابان های ظلم زده وحشی، به دوش گرفته ام، تا کُنجی بیابم و سفره دردهایم را در محضر تو بگشایم. این سنّتِ سالیانه همه آنانی است که چونان من، نیاز و رازِ خویش را جز به درگاه تو نخواهند که آشکار کنند.
باید حضورِ تو را پر رنگ تر به خویش بنمایانم. نخواهم گذاشت یادِ تو، در ازدحام این همه غیر تو، در ازدحام این همه ولوله در هم پیچیده که در هیچ کدام، نام تو را نمی توان شنید، از یاد ببرم. آری! نخواهم گذاشت.
جهان، لبریز از ابلیس های کوچکی است که هر لحظه، وسوسه ای در گوشِ جانم می افکنند، که مباد زمزمه های آسمانی، در بصیرتِ من بنشیند! باید کنجی یافت، خلوت و آرام، خالی از همه ولوله ها و ابلیس ها، کنجی برای آن که به یاد آورد و تکرار کرد، نامی را که هر لحظه، تمامی کهکشان ها فریاد می کنند. باید دانست که در ورای غفلتِ همه مردمانِ در خواب فرو رفته، کسی هست که از روحِ خویش در ما دمیده است، در من و تو، و این، همان چیزی است که هرگز فراموش نباید کرد.
وَه که چه شب های سرشاری! چه روزهای لبریزی! اینک سه شب است و سه روز که تنها به تو اندیشیده ام. تنها تو را خوانده ام حس می کنم که سبکبارتر، بر می خیزم. حس می کنم که رنگِ زلال تری به خویش گرفته اند، همه دیوارها و پنجره ها، همه آدم ها، همه ابرها و پرندگان و آب ها، حس می کنم که مهربان تر شده ام، حس می کنم که ابلیس ها از من می گریزند و ابلیس زدگان، با شرم از کنارم عبور می کنند. آری! حس می کنم که راضی ام…
وَه که چه شب های روشنی! چه روزهای شفّافی! این خلسه عظیم بگویید چیست که این گونه مرا به خویش در ربوده است؟ این چه سِحری است که این چنین مرا از گوشه کوچک یک مسجد، به اعماقِ وسیع ترین افق ها می کشاند؟
این چه نیرویی است که هر لحظه در من زاده می شود و تکرار می شود؟ هر لحظه سنگین تر می شوم و امّا این وزن، چه سبکبارم کرده است!
و تا یک سال دیگر، قدرتی در خویش می بینم که یک سال، مرا به پیش خواهد برد. یک سال مرا زنده نگاه خواهد داشت و یک سال، همواره در گوشم زمزمه خواهد شد، همان نامی که همیشه مشتاقِ شنیدنِ آن بوده ام.
مهدی میچانی فراهانی
به محرم که می رسی ...
در گذر زمان و در گردش مدام ماه، دوباره به ایستگاه محرم رسیدهایم. محرم فصل رویشها و ریزشهاست.
فصل صفآرایی تمام خوبیها در مقابل همه زشتیها و پلیدیها.
باز هم محرم و یك دنیا اشك و عشق و عبرت. باز هم كربلا و سرزمینی كه تمام هستی به گردش طواف میكنند و باز هم عاشورا و یك روز به وسعت تمام روزهای خدا.
به محرم كه میرسی عاشورا را به یاد میآوری و حسین را، عباس را، اكبر را، اصغر را، قاسم را و… زینب را.
به محرم كه میرسی عطش را به یاد میآوری و رشادت را و شجاعت را و حمیت را و ولایتمداری را و ایثار را و شهادت را و … اسارت را.
به محرم كه میرسی روزهایت را همسایه شیرمردان میدان كربلا و شبهایت را در كنار خیمههای ذكر و مناجات و دعا باش تا همیشه كربلایی باشی.
به محرم كه میرسی، سوگوار عزیز فاطمه میشوی و سینهزن و زنجیرزن ثارالله و اشك برگونههایت پرپر میشود.
به خود ببال كه خدا خیرخواه توست، كه صادق آل محمد میفرماید:
«من اراد الله به الخیر فقذف فی قلبه حب الحسین وحب زیارته»
«هر كس خدا برایش خیر بخواهد محبت حسین و شوق زیارت او را در دلش میگذارد.»
محرّم، فروردین جانهاست و بهار ایمانهای سست شده و طراوت اندیشه های مرده و افسرده و خوابیده، و شكوفایی غنچه های بسته بیداری و آگاهی و ایثار و فداكاری است.
محرّم، وجدان همیشه بیدار تاریخ، و گلوی هماره فریادگر زمان است.
محرّم، ماه پاسداری از حرمت انسان است. محرّم، حریم ایمان و حصار قرآن است.
محرّم، اهرم حركت دهنده انسانها و پدیدآورنده شورشهای شیعی و نهضتهای علوی و قیامهای مكتبی است