قرآن...
حر ...
جمعه ها تجدید خاطرۀ آمدن و نیامدن است…!
و من شبهای جمعه عزای روزهایش را می گیرم…!
عزای نبودنت،ندیدنت و امتداد غیبتت…
راه ظهورت را بستم باشد قبول اما…
خدا را چه دیدی شاید قرار است حر تو باشم…!
حجاب نه زیباست و نه زیبایی ست!
همیشه در همه جا و در همه چیز دوست داریم آرمان گرا باشیم و به حداکثر و نهایت و کمال آن چیزی که مطلوب ماست برسیم. دلمان می خواهد که رتبه مان در کنکور به رتبه یک نزدیک تر باشد. اگر در یک المپیاد شرکت کنیم، باز می خواهیم اول شویم. در المپیک، رسیدن به پله اول آرزویمان است؛ یعنی دوست داریم به مقام قهرمانی برسیم. تا آنجا که گاهی حتی گرفتن مدال نقره و برنز و کسب رتبه دوم و سوم، ما را ناراحت می کند. در همه چیز و همه جا این میل «کمالخواهی» در ما هست. اما در کنار میلکمال خواهی در انسان، وجود حس «راحت طلبی» در ما باعث می شود که با یک سری توجیهات و فرافکنی ها، از آرمان های خود دست برداریم. یعنی همین مایی که در همه جا و همه چیز آرمانگرا هستیم، در دین داری به حداقل ها قناعت کنیم. یکی از نقاط ضعف بسیاری از ما این است که برای خود سقف پروازی تعیین می کنیم. جالب آنکه گاهی حتی فکر رسیدن به مراتب بالاتر از آن سقف معین را نیز اجازه نمی دهیم که به مخیله مان خطور کند. اینگونه است که آرمان های زندگی و دنیا و آخرت و عبادتمان، حداقلّی می شود.
ما برای خرید هر کالایی سراغ جنس اعلا می رویم. شاید در این عالم احدی را نتوان پیدا کرد که در وقت خرید از بازار، به دنبال جنس بنجل باشد. حتی آنها که وسع مالی چندانی ندارند نیز - گرچه هیچوقت نتوانسته باشند اما - همیشه دوست داشته اند که کالای با کیفیت و مرغوبی را خریداری کنند. بطور مثال در بحث حجاب و عفاف، مانتو یا هر پوشش ناکافی دیگر، جنس بنجل است در بازار حجاب. و سوال این است که چرا نباید برای پوشش حریم ایمانمان، دنبال جنس اعلا باشیم؟ چرا باید به جنس دست چندم چینی شیطان بسنده کرد؟ و چرا تلاش نمی کنیم تا رتبه مان در کنکور حجاب به رتبه یک و پله اول نزدیک شود؟
بنا بر آیات و روایات و احادیث اسلامی، «چادر» برای آنکه می خواهد دین مدارانه زندگی کند، از گزند نگاه بدنظران محفوظ باشد مناسبترین و کافی ترین گزینه است. این سخن بدان معنا نیست که هر که چادری ست نمره دین داری اش بیست و هر آنکه بی چادر است، وضعیت تدینش مردود است. نخیر، نه هر چادری ای باورش در پیشگاه خدا رتبه یک و ممتاز است و دین داری اش حداکثری ست و نه اینکه هر مانتویی باورش حداقلی است و یا اینکه بی دین باشد. نه پوشیه زده ها گلی به سر دین زده اند و نه اینکه پوشیه نزده ها احیانن بی حیایی کرده باشند. نگاه صفر و یکی و قضاوت مطلق، نگاه درست و جامعی به مسائل جامعه نیست و قضاوت اشتباه را در پی دارد. حجاب، همه چادر نیست و هر چادری هم محجبه نیست، اما این را نیز باید خاطرنشان کرد که شرط رسیدن به حداکثر ها، داشتن حداقل هاست. لازمه رفتن به پله های بالاتر، طی کردن پله های پایینی ست. مجوز ورود به مرحله دوم، قبولی در مرحله قبلی ست.
خداوند متعال و پیغمبر گرامی اسلام و ائمه اطهار «سلام الله علیهما اجمعین»، جملگی بر امر حجاب تأکید داشتند. در قرآن کریم نیز آیات حجاب و عفاف در سوره های مختلفی از جمله سور نور و نساء و احزاب آمده است. احادیث پیامبر و اهل بیت نیز در مقوله حجاب فراوان است. آنچه که از این آیات و روایت و احادیث برمی آید گواه بر این مدعاست که حجاب جدای از اینکه یک اعتقاد قلبی و یک فرهنگ اجتماعی- دینی برای مسلمانان باشد، ابتدا به ساکن یک دستور لازم الاجرای دینی ست. در اسلام «قرآن به سر گرفتن» در شب قدر، و راه اندازی ختم قرآن و ختم انعام و نذری دادن در ماه رمضان و ماه محرم، برای مسلمانان وجوبی ندارد؛ اما داشتن حجاب - به همان کیفیت که در قرآن آمده و اهلبیت سفارش کرده اند- برای مسلمین، واجب است.
همانطور که ورزشکاران عضو یک تیم ورزشی موظف به پیروی از فرامین و دستورات سرمربی و مدیر تیم اند، و همانطور که کارمندان یک شرکت موظف به پایبندی به قوانین مقرر شده شرکت هستند؛ دین داری هم قوانین خاص خود را دارد، که افراد دین دار موظف به عمل به آن قوانین اند. اما شأن دین آیا از یک شرکت خصوصی کوچک یا یک تیم ورزشی نیز پایین تر است که قوانین دومی و سومی - که شرکت و تیم است - لازم الاجرا تلقی می شود و عدم پایبندی به مقررات مستحق جریمه می دانیم، اما قوانین اولی - که دین باشد- را دلبخواهی قلمداد می کنیم. در دین داری نمی توان یکی به نعل زد و یکی به میخ. اصلا قابل قبول نیست اینکه شخصی بگوید من مسلمانم و نماز را می خوانم، اما از میان قوانین دینی، فلسفه وجودی روزه را نمی توانم بپذیرم و به این دستور عمل نمی کنم؛ یا اینکه دیگری بگوید: من به حجاب اعتقادی ندارم، چرا که یک مسئله شخصی ست، اما با صدقه دادن مشکلی ندارم چرا که یک سنت حسنه است. در عمل به دستورات دین که نمی توان سلیقه ای عمل کرد. کسی که در دین داری سلیقه ای عمل می کند، نمی تواند نام دین دار را روی خود بگذارد. چرا که صرف انجام یک سری دستورات دینی، نمی توان خود را دین دار و مسلمان نامید. اگر ما دین را به عنوان یک دستورالعمل جامع و کاملی که ما را به سوی سعادتمان رهنمون می کند پذیرفته ایم، نمی شود به بعضی از دستورات مومن و به بعضی فرامین دیگر دین کافر و یا بی توجه بود.
در اسلام هر عملی ذو مراتب است. نماز و روزه و تقوا و حیاء و حجاب هم مراتب دارد. و ما نیز باید در پی مراتب بالاتر امورات دینی باشیم. چرا که ما انسان ها برای همین کمال طلبی آفریده شده ایم. حال می خواهد حجاب و ثواب باشد یا حسن خلق و احسان و نیکی. حجاب برای گوهر باارزش وجود زن همچون یک محافظ است، همانطور که کیف گوشی، محافظ است برای موبایل های گران بها؛ همانطور که ما بر روی خودرو های با ارزش، چادر می کشیم و در پارکینگ و یا در زیر سایه بان می گذارند تا از گزند فضله پرندگان و خراش افتادن به دست بچه های بازیگوش و یا رنگ پریدگی در اثر تابش شدید آفتاب در امان بمانند. حجاب برای زن مصونیت می آورد و محافظت می کند از او، به همان میزان که گاردریل محافظت می کند از خودروها و رانندگانشان، در عدم سقوط آن ها به دره.
اما گاردریل های که کنار جاده ها نصب می کنند، اگر جنسش از پلاستیک یا فلزی نامطمئن باشد، شاید بتوانند برخی ضربه های آرم را هم تحمل کنند، اما نمی توانند برخورد های شدید و سهمگین را تاب بیاورند. گاردریل پلاستیکی و نامطمئن شاید در جاده ای که رانندگان تمام قوانین را رعایت می کنند و سرعت غیر مجاز ندارند و سبقت غیر مجاز نمی گیرند، به عنوان یک محافظ نمادین مورد پذیرش رانندگان آن جاده باشد و البته بود و نبودش فرقی برایشان نکند، اما در جاده ای که خیلی ها اهل سرعت و سبقت غیرمجازند و به قوانین پایبندی ندارند، گاردریل نمادین جاده، ما را از خطر بازنخواهد داشت. چرا که وقتی یک ضربه سنگین حاصل از یک تصادف شکل بگیرد، به هیچ عنوان آن گاردریل مقاومت لازم را نخواهند داشت. و اینکه گاهی حتی برخی ضربه های سهمگین حاصل از برخی تصادف ها و انحراف از جاده را گاردریل های فولادی نیز تحمل نمی کنند، چه رسد به برخی محافظ های نامطمئن دیگر. همانطور که گاردریل های جاده از راننده ای که کاملا با بی احتیاطی و با سرعت بالا و سبقت غیر مجاز حرکت می کند، نمی توانند محافظت کنند. اگر هدف افراد، «دینداری» نباشد، کاملا مشهود است که حتی حجاب هم نمی تواند مانع فاسد شدن و به ورطه گناه افتادن افراد شود.
قوانین دین همچون گاردریل های جاده است، برای محافظت از ما و عدم سقوط ما به دره، در مسیر مقصدی که انتخاب کرده ایم. یعنی ما برای رسیدن به هدف، قرار نیست بین دره و مقصد یکی را انتخاب کنیم، ما باید بهترین مقصد را انتخاب کنیم. خدا ما را بین بد و خوب و بهشت و جهنم مختار نکرده. خدا در قرآن می فرماید: ما شما را آفریده ایم و در امتحانات سخت و آسان می آزماییم تا ببینیم که کدامتان نیکوترین و بهترین عمل را انجام می دهید. پس یعنی ما آفریده شده ایم که بهترین عمل را انجام دهیم، نه اینکه عملمان، معمولی و حداقلی باشد. و این عمل خواه می خواهد برگزیدن حجاب باشد، خواه رفتار با خانواده و پدر و مادر یا مراودات با دوستان و آشنایان و یا هر عمل دیگری. خدا در جای دیگری از قرآن می فرماید: «همانا گرامىترین شما نزد خدا، با تقواترین شماست». وقتی خدای ما خدای خوبی ست و محبتش به ما ثابت شده است، پس چرا این محبت و رابطه، دو طرفه نشود؟ خدایی که حال ما را در نهایت ناخوبی، خوب می کند، چرا ما برای او بنده های خوبی نباشیم و چرا در ناخوبی هم به دستوراتش عمل نکنیم و چرا در عمل به دستورات او وسواس نداشته باشیم؟
ما وقتی کالای با ارزشی را می خریم، قبل از آنکه دستگاه را راه اندازی کنیم، پیش از هر چیزی دفترچه راهنمایش را می خوانیم، تا بدانیم چگونه باید با آن کار کنیم. حال نه ارزش ما از تلویزیون و یخچال پایین تر است و نه اینکه ارزش قرآن و کتاب احکام ما از دفترچه راهنمای آن دستگاه ها پایین تر باشد. پس چرا در رابطه با خودمان، به دفترچه راهنمای خود - همان کتاب هدایت کننده ای- که خدا برایمان فرستاده نگاهی نیندازیم، تا ببنیم اصول نگهداری از خودمان در برابر آسیب ها و جلوگیری از بروز صدمات در شرایط مختلف چیست و راه کارهایش چگونه است.
بر همین اساس یکی از راه های مصونیت از مکاید شیطان و وسوسه ها و در امان ماندن از فساد در جامعه برای زنان و دختران، حجاب است. انسان بصورت ذاتی و فطری محجوب است. اما اینکه تلقی ما از حجاب احسن و برتر «چادر» است و رنگ چادر هم باید مشکی باشد، تلاش حداکثری برای اکمال دین داری، در شاخه عفاف و حجاب است. برای رسیدن به کمال دین داری، گرچه داشتن حجاب برتر به تنهایی کافی نیست، اما شرط لازم است. اشتباه برخی ها در بحث حجاب و عفاف این است که این مقوله- حجاب و عفاف- را از منظر اجتماعی مورد بررسی و مداقه قرار می دهند نه از منظر دین و به عنوان یک دستور لازم الاجرا. مبنای حرف و نظر ما در بحث حجاب اما حکم اسلام و نص صریح قرآن است. خداوند کریم در قرآن مجید تبرج در آرایش و پوشش زنان در حضور کسانی غیر از محارم خود را نهی کرده است.
اسلام، زن را ریحانه می خواند و ریحانه ها را شایسته مستورگی از نگاه نامحرم می داند. از نظر اسلام، بهترین زینت برای زن، برگزیدن پوششی است که موجب جلب توجه نشود. حال اینکه چادر مشکی هر دو این خصیصه ها را دارد. یعنی هم جلب توجه را به حداقل می رساند و هم پوشیدگی را به حداکثر می رساند. اما وقتی مسئله حجاب و عفاف در جامعه بصورت صحیح تعریف و تبیین نشده و درست پیاده نشود، مع الأسف حجاب هم می شود ابزاری برای دلبری. اشتباه نکنیم؛ حجاب نه زیباست و نه زیبایی ست. امروزه مدل های مختلف چادرهای زیبا و پر نقش و نگار، در نمایشگاه ها عرضه می شود. چادر های زیبایی که خود عاملی برای جلب توجه است نه پوشیدگی. و این ها گویی نمی دانند که نفس حجاب، حجب و حیا و مصون ماندن از نگاه نامحرم است نه جلب توجه.
نمی شود با ارائه چند طرح نو و خلاقانه از چادر، کسی را متوجه عفاف کرد! کسی که با طرح های جدید و خلاقانه چادر، علاقمند به چادر شود، به یک لباس ظاهری زیبا علاقه مند شده است، نه یک مفهوم والایی همچون حجب و حیاء. انتخاب ظاهری تضمینی برای پذیرش قلبی یک باور نیست. آنکه حجاب را برای زیبایی انتخاب می کند، شاید دو فردای دیگر پوشش دیگری را زیبا تر تلقی کند و همان را برای مدتی انتخاب کند. این اتفاق، بد چیدن خشت اول همان دیواری است که تا ثریا کج می رود. داشتن حجاب برتر، تلاش برای پایبندی هرچه بیشتر به یکی از دستورات و قوانین الهی ست. قوانینی که همچون یک محافظ ما را از انحراف در جاده تقوا و دین داری مصون می دارند.
خیلی بی معرفتیم...!
علی دایی متولد 1348است و “دایی علی” هم متولد 1348.
دایی علی سال 1360دندانه ای ناقابل زیر “هشت” تاریخ تولد شناسنامه اش اضافه کرد تا مجوز حضور در جبهه های جنگ تحمیلی را در سن 12 سالگی دریافت کند.
همان روز ها که علی دایی برای افتخار ورزش کشورمان ، سرش را مقابل توپ قرار می داد، دایی علی نیز برای حفظ شرف وعزت کشور سرش را مقابل توپ وخمپاره وگلوله می گرفت.
علی دایی با بیش از صد گل زده ،شد آقای گل جهان و دایی علی با شکار بیش از صد تانک متجاوز عراقی ، شد آقای جانباز خانه نشین… .
یکی دو سال پیش نزدیک عید نوروز علی دایی در تصادف رانندگی ، در بیمارستان بستری شد ، اما دایی علی سال هاست به دلیل عارضه های شیمیای در بیمارستان ها بستری ست ،خبر بستری شدن علی دایی به عنوان قهرمان ملی در تمامی بخش های مختلف خبری پخش شد ولی خبر بستری بودن دایی علی را هیچ کس متوجه نمی شود.همزمان با خبر تصادف علی دایی سه رزمنده دلاور سپاه برای کمک رسانی به مردم جانشان فدا شد ولی هیچ کس این خبر را هم ندید!!!
در همان ایام رکورد دار سنی جانبازان شیمیایی شهید شد وکسی نفهمید!!!
انگار هیچ کس نمی خواست بفهمد که علی دایی وامثال او مدیون جان فشانی دایی علی و امثال او هستند ،شاید هم فهمیدند ونخواستند روحیه عشق وایثار فضای بهاری کشور را عطر آگین کند!!!
علی دایی از قهرمانان ملی ماست وبرای همین او را با هلی کوپتر به بهترین بیمارستان تهران فرستادند وهمه هزینه های بیمارستان او را تقبل کردند ولی چرا امثال دایی علی باید با همان امداد های غیبی روزگار خود را سر کنند!!
هر چند که دیگر نه طلایی باقی مانده ونه فرشی و نه ….
خیلی بی معرفتیم …!!!
اما مردان بی غیرت توانستند...
با سرو وضع افتضاحی وارد اتاقم شد و از من درخواست یک نامه کرد. نامه رو آماده کردم و تحویلش دادم. تشکر کرد و خواست از جاش بلند بشه بره بهش گفتم :
ببخشید خانم شرمنده اما بهتر نیست یک مقدار حجابتون رو درست کنید؟
گفت: نه نمیشه. گفتم: جسارتاً ببخشید میشه بپرسم چرا؟ جواب داد: آخه شوهرم اینجوری دوست داره و بهم گفته اینجوری بیا بیرون.
خندم گرفت و در جواب گفتم: مطمئن باشین شوهری که دوست داره ناموسش اینجوری بیاد بیرون تا دیگران هم ازش لذت ببرن خودشم چشمش دنبال ناموس دیگرانه تا ازونا لذت ببره، میگین نه این دفعه که رفتین بیرون خوب به چشمای شوهرتون نگاه کنید.
چند روز بعد با ناراحتی زیاد و حجابی مناسب برگشت. بهم گفت: تازه متوجه حرف شما شدم…
آقایی که فکر میکنی روشنفکری و کلاس در این هست که خانمت چادرش رو بزاره کنار و با سر و وضع آرایش کرده و بدحجاب بیاد بیرون، اگه با کلاس بودن و روشنفکر بودن در اینه که حیوونای توی جنگل از من و شما با کلاس تر و روشنفکر تر هستند. البته بیشترشون یک فرقی با من و شما دارن و اون غیرته. مثل خروس. یعنی شما از خروس هم کمتری؟
پ,ن،پ: میگن پشت سر هر زن بد حجابی یک شوهر چشم هیز هست. از ما گفتن بود.
خدا بابا...
ماجرای یک بچه کلاس اولی که با معلمش درباره درس بابا مشکل داشت:
صدای ناز می آید صدای کودک پرواز می آید
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر پا
همه برپا چه بر پایی شده برپا
معلم نشأتی دارد معلم علم را در قلب می کارد
معلم گفته ها دارد
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا برجا
معلم گفت فرزندم بفرما،
جان من بنشین
چه درسی فارسی داریم؟
کتاب فارسی بردار آب وآب را دیگر نمی خوانیم!
بزن یک صفحه از این زندگانی را
ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت فرزندم :
ببین بابا
بخوان بابا
بدان بابا
عزیزم این یکی بابا
پسر جان آن یکی بابا
همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا وآن وبابا
بگو آب وبگو بابا – بگو نان وبگو بابا
اگر بخشش کنی با میشود با؛ با
اگر نصفش کنی با میشود با ،با
تمام بچه ها ساکت نفس ها حبس در سینه وقلبی همچو آیینه
یکی از بچه های کوچه بن بست که میزش تخت آخر هست
وهم چون نی فقط نا داشت به قلبش یک معما داشت
سؤال از درس بابا داشت
نگاهش سوخته از درد ؛لبانش زرد ؛ ندارد گوییا هم درد
فقط نا داشت به انگشت اشاره
او سؤال از درس بابا داشت؛ سؤال از درس بابای زمان دارد!
تو گویی دردهایی بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید صدای بیستون ،فرهاد یا شیرین
صدای تیشه می آید
صدای شیر ها از بیشه می آید
معلم گفت: فرزندم سؤالت چیست؟
بگفتا آن پسر آقا اجازه:این یکی بابا وآن بابا یکی هستند؟
معلم گفت:آری جان من؛ بابا همان باباست
پسر آهی کشید واشک او در چشم پیدا شد
معلم گفت:فرزندم بیا اینجا چرا اشکت روان گشته؟
پسر با بغض گفت: این درس را دیگر نمی خوانم!
معلم گفت:فرزندم چرا جانم؟
مگر این درس سنگین است؟
پسر با گریه گفت : این درس رنگین است!
دوتا بابا یکی بابا؟
تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من غمگین است؟
ولی بابای آرش شاد وخوشحال است؟
تو می گویی که این بابا وآن باب یکی هستند؟
چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد؟
چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟
ولی بابای من هر دم زغال از کار می گیرد؟
چرا بابا مرا یکدم به آغوشش نمی گیرد؟
چرا بابای ارش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟
ولی بابای من شلاق بر پیکر مادر به زور ظلم می کارد؟
تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند؟
چرا بابا مرا یکدم نمی بوسد؟
چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چر ادر خانه آرش گل وزیتون فراوان است؟
ولی درخانه ما اشک وخون به جریان است؟
تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم صورتش زرد ولبانش خشک گردیده؛
به روی گونه اش اشکی زدل برخاست
چو گوهر روی دفتر ریخت
معلم روی دفتر عشق را می ریخت
ویک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش
بگفتا:دانش آموزان بس است دیگر
یکی بابا در این درس است وآن بابای دیگر نیست
پاک کن را بگیرید ای عزیزانم
یکی را پاک کردند
ومعلم گفت: جای آن یکی بابا خدا را در ورق بنویس
وخواند آن روز خدا بابا
تمام بچه ها گفتند:خدا بابا
شاعر:آقای پورعباس
ارزون قیمتی ..
اگه خاطرخواه زیاد داری ،
معنیش این نیست که فوق العاده بی نقصی ،
شاید خـیلی ارزون قیمتی ..