غریب....
19 اسفند 1392
در این صـــدا و هیاهو که عاشقی ننــگ است
در این فضا که “شهـادت” وسیله ی جنگ است
دلم برای مـــدرس، درون این مجلـــــــس
دلم برای صـــــــدای دیالمه تنگ اســــت
نمیدانم ….
نکند باز غریب شده ای در این کوفه بازار …
باز دلت تنگ مادر شده است ؟؟؟؟
شاید آنقدر دور باشم از دلت تا نگذارم سر در چاه کنی ولی بدان ….
عمار ها نمرده اند ….
ابوذر ها هستند ….
و سلمان هنوز نفس می کشد …..
اگر در کوچه های غربت نبودیم،
در این بی سامان تنهایت نمی گذاریم نایب به حق … فرزند زهرا ….
تنهایت نمی گذاریم ” سید علی ” جان …..