قلب صاف ...
04 آذر 1393
چند روز بود که دیگر کفر بابا از کارهای علی رضا در امده بود؛ هر کاری
از او می خواست،با احترام تمام دست روی سینه اش می گذاشت وبا لبخند می گفت: چشم باباجون!
اما هیچ وقت انجام نمی داد.
بالاخره بابا یکبار حسابی از دستش کلافه وعصبانی شد وفریاد زد:
چشم ومرض! چشم ومرگ!
این چه چشمی است !!؟
چه دوستی ومحبتی است که به من داری، ولی
به حرفم عمل نمی کنی؟!
علی رضا گفت: تو عشقم به خودتون یک لحظه هم شک نکنین، چرا
تجب می کنین؟
این نمونه از عشق را خودتون یادم دادین، مدل جدیدی نیست
مشابه همون عشق شما به خدا وامام حسینه(ع)
شما همیشه میگید:« قلب باید صاف باشه!»
ادعای عشق به امام حسین(ع) دارین ولی
هر کاری خودتون خواستید می کنید!