من به خاکی رفته ام
مناجات یک راننده
بار پروردگارا ! با یاد و نام تو پا در رکاب می گذارم و باسوئیچ استعانت تو استارت می زنم. خدایا با تسلیم به قضای تو فرمان قّدر در دست می گیرم و سفر را آغاز می کنم؛ سفری از خلق به حق( من الخلق إلی الحق)
راه دراز است و پُر فَراز ، جاده پُرشیب است و گردنه های گریز ناپذیردر پیش ، در این راه طولانی پُر خطر، ایستگاه های بازرسی فراوانند ومأموران تو آگاه(سوره ق، آیه 18؛رقیب وعتید) گاهی گواهی نامه می طلبند و گاه جواز عبور، برخی سرعتم را می سنجند و بعضی سلامتم را . آنان نه چون من گرفتار خوابند و نه چون برخی اسیر امیال؛ اگرچه من رندانه با کاغذ سبز شفاعت ،امید گذر به سلامت دارم.
معبودا ! می دانم که جاده ، بی روشنی ، ظلمت است و ماشین، بی چراغ، معطل، راه، راهنما می خواهد و مسیر ،مصباح ،خدایا پیشوایان را فرستادی که نور و روشنی راه باشند ؛ پس وای بر آنان که بی چراغ ؛جاده ظلمت در پیش گرفته اند که ” من لم یجعل الله له نوراً فماله من نور"(نور40)
الها فرمودی که همیشه نگاهت به عقربه سرعت باشد ،مبادا از حد مجاز فراتر روی. گفتی نقشه راه هایی که آمدی و مسافت آن ها را در نظر بگیر،امر کردی به اعتدال برانیم؛ نه چنان پرشتاب پا بر پدال گاز گذاریم که در جاده ناهموار زندگی شاه فنر بشکنیم و آب و روغن قاطی کنیم و… نه چنان کُند که در این فرصت کوتاه به مقصد نرسیم .
خدایا ! لوطی صفت ،همتی بلند داریم. دست طلب به سوی هیچ کسی دراز نمی کنیم. بار سنگین سفر را با سرگردانی راه همراه می کنیم. رونق سیاه چشم را روغن سیاه جاده می سازیم ، اما نمی خواهیم که محتاج نامردان شویم که :
در بیابان ها اگر صد سال سرگردان شوی
بهتر است کاندر وطن محتاج…
بارپروردگارا ! بارم از چنس گناه است آن هم نه اندک ، که سنگین، خدایا باک وجودم را از سوخت نا سالم پر کرده ام. عمری در قهوه خانه های میان راه از غذاهای شبهه ناک خورده ام ؛ غذاهای مسموم و زهرآگین ، واینک همان ها سبب شده است که از مسیر اصلی باز بمانم ، وسرگردان ، راه خاکی را در پیش بگیرم.
معبودا ! تو از بی راهه ها منع مان کردی، مهربانانه صراط مستقیم را نشانمان دادی ، در هر پیچ وهر گذر،تابلویی پیش رویمان گذاشتی ، خطرها را هشدار دادی،راهنمایانی معرفی کردی؛ اما من،سرمست از غرور ، بی اعتنا به هشدارها، بی توجه به همه تابلو ها،چشم بر سراب اوهام دوختم وکج راهه خودم را پیمودم ،اکنون که در پرتگاه تباهی گرفتار آمده ام وخطر سقوط را احساس می کنم،شرمنده ومعترف ،چشم التماس به کرم تو دارم تا به عذاب دردناک آخرت جریمه ام نکنی.
خدایا ! من از قافله هم سرویسی ها عقب مانده ام؛چون آنان به خاکی نرفتند ، باطری توکلشان شارژ بود،فطرتشان فابریک،شمع اتصالشان مرتب جرقه می زد، آب وروغن قاطی نکرده بودند، تایرشان پر از هوا بود اما دلشان بی هوی،بارشان سبک بود وخودشان سبک بار،عمل صالح می بردند وخشنودی خدا می آوردند. آنان سفر از خدا به خدا داشتند(من الخلق الی الحق).
اما من ….
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
و پایان سخن آن که :
خدا یا چنان کن سر انجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
نویسنده: علی زمانی قمشه ای