ناگهان بهار
شیشه های غبار گرفته ،آفتاب را از خانه ها دریغ می کنند وپنجره های بسته ، بوی بهار را.
گناه بهار چیست اگر ما هنوز در خواب زمستانی هستیم؟!
بهار،روحِ «گل نرگس» است که از مشرقی سبز طلوع می کند وتاریکی کوچه ها را آفتاب می بخشد.
گلپوش ترین بهار، روزی از راه می رسد؛ طنین سبز قدم هایش صحن دل ها را آینه کاری می کند و جانهای خزان زده را خرم وسبز در سبز.
کرامت ولطف بهاران با اوست؛ که بهار حقیقی،با آمدنش آغاز می شود و او حقیقت بهار است:
«السلام علی ربیع الانام ونضره الایام».
کاش خانه ای داشتیم،با پنجره های رو به دریا!
کاش دیوارهای فاصله بلند نبود وزمان کوتاه می شد!
کاش ،فانوس های بیداری را در شب های بی ستاره وجاده های مه گرفته می افروختیم و در جست وجوی «موعودآخر» پنجره ای رو به روشنایی می گشودیم!
کاش «حضور» او را درک می کردیم و فقط چشم انتظار«ظهورش» می ماندیم! کاش به «خورشید پنهان» ایمان می آوردیم و در سایه سارش به آرامش می رسیدیم!
کاش در آیینه «آدینه ها» به بام تماشا دست می یافتیم و گریه هامان تمام می شد.
کاش هر روز «ندبه » می سرودیم و هرگز«عهد» نمی شکستیم!
کاش معنای «انتظار» را می فهمیدیم؛
و… ناگهان بهار از راه می رسید!
مهدی خلیلیلان