يكي ما را مي بيند
فقيري پسري كم سن وسال داشت. روزي به او گفت: با هم برويم از ميوه هاي درخت فلان باغ دزدي كنيم. پسر اطاعت كرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با اين كه پسر مي دانست كه اين كار زشت وناپسند است ولي نمي خواست با پدرش مخالفت كند.
سر انجام با هم به كنار درخت رسيدند، پدر گفت:پسرم! من براي چيدن ميوه بالاي درخت مي روم و تو پايين درخت مواظب باش و به اطراف نگاه كن، اگر كسي ما را ديد مرا خبر بده.
فرزند پاي درخت ايستاد، پدرش بالاي درخت رفت ومشغول چيدن ميوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت:پدر جان، يكي ما را مي بيند.
پدر از اين سخن ترسيد و از درخت پايين آمد وپرسيد:آن كسي كه ما را مي بيند كيست؟ فرزند در جواب گفت:«هو الله الذي يري كل احد ويعلم كل شيء؛ او خداوند است كه همه كس را مي بيند و همه چيز را مي داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد وپس از آن ديگر دزدي نكرد.
به نقل از مجله قرآني نداي وحي شماره 92-93