"الهی العفو الهی العفو الهی العفو"
چگونه تو را وقدر بی نهایتت را بسرایم” و ما ادراک ما لیلة القدر” ای پرقدرترین شب خدا،ای از هزار شب برتر،ای ” خیر من ألف شهر” ای شب میلاد قرآن ،شب مبارک تنزیل حق،ای شب نزول فرشتگان بر روح عاشقان، ای “تنزل الملائکة والروح"،ای شب سلام وصلوات تا طلوع فجر"سلام هی حتی مطلع الفجر".
امشب در دل خلوت تو،ای شب عاشقانه ها،شب عروج دل ها وقنوت ها،ای وادی ایمن،چقدر به خدا نزدیکم،چقدر از حس پرواز و توبه سرشار وچقدر از خواب غفلت،گریزان.
امشب دعا پلی است از من تا بی کرانگی لطف وبخشندگی خدا واشک،ستاره ه ای است که لحظه های شب زنده داران را ستاره باران می کند.
امشب در سکوت روشن تو،ای شب معصوم،ای پرقدرترین لحظه های اجابت، در زلالی آیه ها،دعاها ومناجات ها به دنبال خودِ گمشده ام،دلِ در خواب رفته ام و روح پریشانم می گردم، به دنبال احیای انسانیت در احیای شب قدر.
امشب تاریکی به دل تو راه ندارد، ای شب مهتابی دعا، که لحظه هایت با چراغ الغوث،با ستاره ی اشک وبا فانوس توبه وانابه روشن است.امشب چه سرشاری از اجابت وچه پرقدری، ای امشب! به راستی “اگر همه ی شب ها قدر بودی، شب قدر بی قدر بودی”
امشب، ای شب سرآغاز دوباره تقدیر، تو مرا در سجاده ای از جنس نیاز،توبه،عشق واشک به خدا می رسانی، دستان نیازم را دراز می کنم،خدا دستانم را می گیرد.
آنگاه می خوانم: عزیزا قرب تو را می خواهم.
می شنوم: بنده ی من ،قرب من از ان کسی است که شب قدر بیدار باشد.
می خوانم: معبودا، بیداری از خواب غفلت وکابوس گناهم بخش! رحیما نیازمند رحمت توأم .
ندا می اید: بنده ی من ،رحمتم از ان کسی است که شب قدر به مسکینان رحمت آورد.
پس یا رحیم و یا کریم،بر من رحمتآر ودستی بر سرم بکش.
بارالها،انبوه گناه وکمی طاعت وعبادت مرا در گذر از پل صراط بیمناک و ناتوان کرده است.می خواهم در روزی که هیچ امن وامیدی جز بخشش تو نیست، به آسانی از پل صراط بگذرم.
از میان” یارب یارب” زنده داران می شنوم: بنده ی من،برات عبور تو از پل صراط،صدقه دادن در شب قدر است.
پس غفورا،دستانم را به بخشش، گسترده گردان.
یا ستار، این تن رنجور ومهجور از تو، که آلوده گناه وهوای نفس است، اگرچه سزاوار آتش است، ولی تحمل وتوان ندارد. در این شب رحمت، مرا از آتش خشمت در امن دار؛"الغوث الغوث خلصنا من النار یارب".
ندا می رسد: رهایی از اتش دوزخ، برای کسی است که در شب قدر استغفار کند،"الهی العفو الهی العفو الهی العفو".
رمز عبور
روز سخت وطاقت فرسایی بود
مسافر از گردنه های دشوار عبور کرده و اکنون پس از یک روز گرم تابستانی به مقصد نزدیک شده است.
بوی “ربنا” تمام فضای خانه ای را پرکرده که اینک میزبان فرشتگان است.تا چند لحظه ی دیگر ،جشن پیروزی بر شیطان شروع می شود. همه در کنار سفره ای آسمانی نشسته اند، رمز جشن اعلام می شود؛ همان رمزی که برای ورود به این سفر معنوی در نظر گرفته شده بود؛ الله اکبر…
خدا مهم ترین گزینه ی زندگی من است، در خانه ی ما خدا حرف اول را می زند و من خدا را آنقدر دوست دارم که برای نزدیک شدن به او همه ،سختی ها را به جان می خرم.
امروز روز اثبات این ادعا بود و این روزها، روزهای محک است و وسیله ی شده برای سرند دوستان از مدعیان!
قبول باشد.
دوایم سحر توست نازنین....
رمضان از راه می رسد وبا خود کوله باری از بخشایش وآمرزیدگی را به همراه می اورد وبا ندای “ربنا ” جان های تشنه را به سوی هود فرا می خواند تا به استقبالش امده ودسته دسته بخشودگی را از دستان کریم آن باز ستاند.
میزبان ابدی رمضان دست شیطان ها را می بندد ودرهای بهشت را به روی میهمانان خود می گشاید تا با اسودگی وارامش از لحظه های سبز ان برای حیاط ابدی توشه برگیرند وخس وخاشاک یک سال زندگی را از دامان خود سِتُرده ودر سایه سار مهمان نوازآن نفسی تازه کنند.
“اللهم إنی أسئلک من بهائک بأبهاه وکل بهائک بهی “…چگونه راهزنان خواب وغفلت ، چشمانمان را بربایند ،در حالی که نسیم سحر عطر مناجات با تورا در هوای دلمان می پراکند؟ سحرگاه رمضان ، آغاز رحمت واسعه ی،نور است؛آغاز تحیت سلام ؛آغاز شفافیت وآیندگی!دار وندارمان همین جانماز کوچک پراز نیایش است؛ همین تسبیح تربت کربلا.
میدانیم که جام کوچک دل ما ، تاب باده ی عشق تو را ندارد، چرا که ما دور مانده ای از چشمه سار رحمتیم وغرق در لذات ناچیز زمینی ، افتاده در گودال وحشت تنهایی با عملی لبریز وزبانی سراسر دروغ
“هذا مقام العائذ بک من النار؛ هذا مقام المستغیث بک من النار” این حال مست که این روزها به تو رسیده ایم. تو را می خوانیم با تمام گناهان و کوتاهی هایمان .
نگاه ترحم وشفقت خویش را از ما باز نگیر!
دوایم سحر توست نازنین….
دونگی!
صدا و سیما بداند ، مغلوب میدان جنگ نرم
یعنی بچه های ما
“یانگوم” و “دونگی” را بیشتر از حضرت زهرا و زینب بشناسند!
افتخارات یار دوازدهم در برزیل؛
هزینه میلیاردی از بیت المال برای نمایش فرهنگ و تمدن ایرانی با شلوارهای آب رفته
پ ن
برخی هیچ ربطی به حزب الله ندارند
فقط ریش دارند..!!
و افتخار؛
حضور سه بازیکن تیم بوسنی در نماز جمعه برزیل
فدای غربتت مولایم ....
دل نوشتــــــــ :
ما هم اگر مفید بودیم
لابد برایمان نامه می نوشتی…
غریب....
در این صـــدا و هیاهو که عاشقی ننــگ است
در این فضا که “شهـادت” وسیله ی جنگ است
دلم برای مـــدرس، درون این مجلـــــــس
دلم برای صـــــــدای دیالمه تنگ اســــت
نمیدانم ….
نکند باز غریب شده ای در این کوفه بازار …
باز دلت تنگ مادر شده است ؟؟؟؟
شاید آنقدر دور باشم از دلت تا نگذارم سر در چاه کنی ولی بدان ….
عمار ها نمرده اند ….
ابوذر ها هستند ….
و سلمان هنوز نفس می کشد …..
اگر در کوچه های غربت نبودیم،
در این بی سامان تنهایت نمی گذاریم نایب به حق … فرزند زهرا ….
تنهایت نمی گذاریم ” سید علی ” جان …..
ننه علی! از ما پیش شهیدان هیچ نگو
ننه علی از ما پیش شهیدان هیچ نگو
سلام مادر ! سلام ننه علی ! سلام اسطوره مهربانی !
دیروز خبر آمد که بالأخره پیش فرزند شهیدت رفتی ؛ نه این که از او دور بوده باشی و حالا به او برسی ، نه! تو در تمام سال هایی که پسرت آسمانی شده بود ، در زمین ، کنارش بودی و ماندی و خانه که چه بگویم ، کلبه ات را در کنار آرامگاه شهیدت بنا کردی و شب و روزت را در کنار جوان شهیدت به سر کردی تا تجسمی از مهرمادری باشی در روزگاری که مهربانی ها به حراج روزمرگی ها رفته و رو به افسانه شدن گذاشته اند.
نمی دانم در آن شب های سرد زمستانی و در آن روزهای داغ بهشت زهرای تهران ، با “قربانعلی” ات چه نجواها کرده ای و در میانه اشک های مادرانه ات با او چه ها گفته ای.
این را نیز نمی دانم حالا که به وصال فرزند دلبندت رسیده ای و بعد از سال ها که سنگ قبر او را بغل می کردی ، اینک خودش را در آغوش گرفته ای ، به او چه ها خواهی گفت و داغ غربت سالیانت را چگونه برایش روایت خواهی کرد ؛ نباید هم بدانم ؛ حرف های مادری و فرزندی ، رازهایی دوست داشتنی بین خودشان است و بس!
اما ننه علی ! تو را به آن سال های فراق و به آن قرآن درشت خطی که بارها در کلبه ات ختمش کردی ، قسمت می دهم هر چه به شهیدت می گویی بگو ، اما حال و روز ایرانی که علی تو و علی های دیگر برایش فدا شدند را برایش باز مگو! بگذار روحشان آزرده نشود.
به پسرت نگو که او و همرزمانش هر چه رشته کرده بودند را عده ای دارند به اسم همان شهیدان پنبه می کنند! نگذار خبر دار شود که عده ای با اسم ارزش ها ،چنان به جان بیت المال افتاده اند و آن را چنان با حرص و ولع می بلعند که جهانی انگشت حیرت به دهان گرفته است و تازه کلی هم طلبکار هستند و قیافه هایشان حق بجانب! نگو که چنان دارند جوانان را از اسلام عزیز می رانند و بدان بدبین می کنند که میسونرهای مسیحی هم نتوانستند چنین کنند؟
چه نیازی هست اوقات قربانعلی را تلخ کنی و به او بگویی که با یاران انقلاب چه ها که نکرده اند؟! احتیاجی هم نیست درباره تازه به دوران رسیده هایی که حتی خدا را هم بنده نیستند به او چیزی بگویی. ناراحتش نکن ننه علی!
نگذار فرزندت بفهمد که هنوز که هنوز است ، خیلی ها در سرزمینش می میرند ، فقط به خاطر این که یک مشت اسکناس ندارند. هنوز کودکان معصوم سرزمینش ، تا نیمه شب در چهار راه ها فال و گل مریم می فروشند و در حسرت یک جفت دستکش قرمز رنگ اند تا نوک انگشتانشان از فرط سرما کرخت نشود. نگذار متوجه بشود که زنان و دختران زیادی تن می فروشند و نان می خرند؛ به غیرت پسر برومندت بر می خورد.
مادر جان! بی خیال این باش که به علی ات بگویی مردمی که برای رفاه شان جنگیده ، برای دادن نامه درخواست چندرغاز مساعده ، مجبورند کیلومترها پشت ماشین رؤسا بدوند و نفس نفس زنان ، نامه را به داخل ماشین شان بیندازند و بعد هم چشم به در بدوزند که جواب نامه شان کی خواهد آمد؟
تو را به خدا نگو جوان هایی مانند علی ات که روزگاری شاه بیرون می کردند و دماغ صدام بر خاک می مالیدند ، کرور کرور گرفتار تریاک و هروئین و کراک و شیشه و اکس و کوفت و زهرمار شده اند تا روزگارشان بین نئشگی و خماری بگذرد.
مهربان مادر! چکار داری به فرزندت بگویی که تشنگی خدمت ، جای خود را به شیفتگی قدرت داده است؟ چکار داری برایش بازگو کنی که برای چهار روز نشستن بر روی یک صندلی چه کار ها که نمی کنند و چه تهمت ها و انگ ها که نثار خلق الله نمی کنند؟ چکار داری بگویی که بعضی ها آنقدر دروغ تحویل مردم داده اند که حتی آبروی نداشته دروغ را هم برده اند؟! چکار داری بگویی که از ارزش هایی که علی ات به قربان آنها رفته ، چه دکان هایی علم شده است؟ چه کار داری از آزادی و … .
اصلاً از آب و هوا برایش بگو … نه! این را هم نگو! علی و یاران شهیدش حتماً ناراحت می شوند اگر بدانند مردمشان با هر دم و بازدمی ، کلی سرب و دی اکسید کربن و ذرات معلق و … تنفس می کنند؛نگو که مبادا یاد خاطرات بمباران شیمیایی زمان جنگ بیفتند و خاطر نازنینشان آزرده شود.
ننه علی! مادر اسطوره ای سرزمین مادری من! اصلاً از ما و از کارهایمان هیچ به علی نگو! دلش می شکند،بگذار روحش آسوده باشد.نگذار حلاوت دیدار مادر با تلخی کارهای ما کم رمق شود… .
آه …! چه می گویم من ننه علی! لابد داری شماتتم می کنی که “پسر! مگر یادت رفته که شهیدان زنده اند و می بییند و می شنوند و اصلاً شهید نامیده شده اند چون شاهد مایند.” و ادامه می دهی: “فکر می کنی اگر من هیچ نگویم این ها هم هیچ نخواهند دانست؟”
راست می گویی ننه علی! بر من ببخش! نگرانم، نگران علی های دیگر این ملک و فرزندان شان. می ترسم کاسه صبر شهیدان به سر آید و شکایت مان را بی هیچ گذشتی نزد خدا ببرند که “خدایا ببین! ما رفتیم و عزیزترین متاع مان که جانمان است را برای دین و میهن و ناموس این ها دادیم و به خون خود غلتیدیم و حال اینان به اسم ما چه ها که نمی کنند و چه مفسده ها که به نام مصلحت مرتکب نمی شوند و چه آبرویی که از دین خودت نمی برند؟خدایا! به عذابی سخت گرفتارشان کن و تاوان خون سرخ مان را از ایشان بگیر که سخت آن را هدر دادند.”
راستی ننه علی ! فردای قیامت که علی تو و شهیدان دیگر چشم در چشم ما دوختند و گفتند: “بعد از ما چه کردید؟” چه خواهیم گفت؟ اصلاًچه داریم که بگوییم؟ بگوییم که بعد از شما افتادیم به جان هم ؛ هزار گروه شدیم و هزار کیسه دوختیم و هزار بیراهه رفتیم و کلاً یادمان رفت که حتی نفس کشیدن هایمان را هم مدیون کسانی هستیم که به خاطر ما از نفس افتاده اند و شد آنچه نباید می شد؟!
خوش به حالت ننه علی! و خوش به حالتان شهدا که رفتید و این روزهای تلخ را ندیدید!
آدم حتی رویش نمی شود که بگوید : شهیدان شفاعت مان کنید!