عقاب غيرت
02 اسفند 1390
در اين تكاپو ، به غير مردن ، اگر ره ديگري نماند
چنان سر از فرط سرافرازي ، فتد كه ديگر سري نماند
نسيم غربت نورد عاشق ! بگو به زاغان باغ غفلت
عفاب غيرت ، چو اوج گيرد، به ابر ، بال وپري نماند
چنين ريزد ، قدح قدح مي ، از اين رحيق آيد آن زماني
كه جز شهادت ،براي رفتن ، دليل محكم تري نماند
گدازه شعله ريز ما خاموشي نگيرد ، مگر زماني
كه در بيابان كينه ورزي ، چكاچك خنجري نماند
چنين در آيه هاي آتش ، تلاوت خون ماست جاري
براي مرگ طلايه داران ، سزاست گر بستري نماند
نشستگان زمانه ، درسي ،اگر نگيريد از شهيدان
براي برگشتن از تغافل، رسد كه ديگر دري نماند
به ديده گفتم در اين بيابان ، پي مزار كسي نگردد
از آفتابي كه شعله ور شد ، به غير خاكستري نماند.
شاعر :عبدالجبار كاكايي