چشم در چشم آسمان
جمعه كه مي آيد مي روم ندبه بخوانم .
مي روم دل بسپارم به چشم هايي كه هواي گريستن دارند.
منتظر خواهم ماند ؛
چشم در چشم آسمان .
ستاره مي بارم وبه شكوه مي گويم :
«اين الحسن واين الحسين»؟
كجاست فرزند رسول حجاز؟
كجاست سوار فاتح سرزمين هاي طغيان زده؟
كجاست مرهم پهلوي شكسته وگلوي زخمي چاه؟
كجاست فرياد جگر پاره پاره وسرهاي بر افراشته بر نيزه ها؟
جمعه كه مي آيد ، پياده سر مي گذارم به خياباني كه به جمكران مي رسد .
در دل مي گويم: «أين الشموس الطالعه»؟
كدام روز ، خورشيدت سر بر مي آورد از پشت اين خيابان هاي تيره پر هياهو؟
كدام روز ، آذين ببنديم كوچه باغ هاي جهان را؟
آي تقويم هاي كهنه هزار ساله ! تا كي بهار وخزان بيايد و او نيايد؟
روز آمدنش ، كدام برگ تقويم اين سال ها ست؟
آقا
كسي نمي داند ؛ شايد همين جمعه ، روز ،آمدنت باشد .
جمعه كه مي آيد ، مي روم دردهايم را ندبه كنم.
اعظم سعادتمند