راضی باش از من
زن به شوهرش گقت:
راضی باش از من،
وقتی میروم خرید میدانم اگر چانه بزنم ارزانتر میخرم،
اما برای اینکه با نامحرم صحبت نکنم
همان قیمتی که نوشته شده میگذارم روی پیشخوان
و جنسم را برمیدارم
مرد پیشانی همسرش را بوسید.
تشبیه و تبدیل کفار به حیوانات
amp;amp; mso-fareast-font-family: &" lang="AR-SA">و می فرماید: به همه ی انسان ها ،گوش ، چشم و عقل عنایت نمودیم ،اما عده ای با گوش خود هر صدایی را می شنوند جز صدای حق را ؛با چشم خود هر چیزی را می بینند جز آیات الهی را؛ به امور زندگی خود می اندیشند ولی در آیات الهی اندیشه نمی کنند.
به یقین ، گروه بسیاری از جنّ وانس را برای دوزخ آفریدیم آن ها دل ها(عقل)یی دارند که با آن (اندیشه نمی کنندو)نمی فهمند وچشمانی که با آن ها هم چون چهار پایانند بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند(چون امکان هدایت دارند وبهره نمی گیرند)
“ولَقد ذَرأنا لِجَهنَّم کثیراً من الجنِّ و الإنسِ لَهُم قُلوبٌ لا یفقَهُون بها ولهُم أَعیُنٌ لا یُبصرون بها ولهم آذانٌ لا یسمعون بها أُولئک کالانعام بل هم أضل أُولئک هم الغافلون"(اعراف179)
یا در آیه دیگری می فرماید:
آیا گمان می بری بیشتر آنان می شنوند یا می فهمند؟! انان فقط هم چون چهارپایانند، بلکه گمراه تر.
“أم تحسب أنَّ أکثرهم یسمعون أو یعقلون إن هم إلا کالانعام بل هم أضلُّ سبیلاً"(فرقان44)
قرآن کریم به شدت انسان ها را نهی کرده است از این که مانند حیوانات در این دنیا فقط در اندیشه خوردن وبهره بردن از نعمت های زود گذر آن باشند، و کسانی را که هیچ ارزش معنوی برای انان مطرح نیست به چارپایان ، تشبیه کرده است ، مانند کافرانی که به ارزش های انسانی و معنوی هیچ توجهی ندارند و فقط در صدد خوردن و نوشیدن و لذت بردن از امکانات مادی هستند.
…کافران از متاع زود گذر دنیا بهره می گیرند وهم چون چارپایان می خورند و سرانجام آتش دوزخ جایگاه انهاست.
“الذین کفروا یتمتعون ویأکلون کما تأکل الأنعام و النار مثوی لهم"(محمد12)
قرآن کریم سرنوشت بلعم باعورا ، یکی از عالمان بنی اسرائیل را برای پیامبر عزیز اسلام صل الله وعلیه وآله وسلم بیان داشته است که او نخست در مسیر حق بود اما سرانجام دنیا پرستی و پیروی از هوای نفس ، او را به سقوط کشانید ، وایات الهی را انکار نمود. از این رو قران کریم او را به سگ هار تشبیه کرد.
…او به پستی گرائید و از هوای نفس خود پیروی کرد. مَثَل او هم چون سگ(هار) است که اگر او را به حال خود واگذاری ، باز زبانش را بیرون می اورد(گویی چنان تشنه دنیاست که هرگز سیراب نمی شود)این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند این داستان ها را (برای ان ها ) بازگو کن، شاید بیندیشند(وبیدار شوند).
“…ولکنه أخلد إلی الارض واتبع هواه فمثله کمثل الکلب إن تحمل علیه یلهث أو تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون"(اعراف176)
خداوند در قران کریم ، برای مؤمنین پرده از یک حقیقت برداشته است، تا کسانی که به غیر خدا تکیه می کنند، بدانند که سست ترین پشتوانه را برای خود انتخاب کرده اند. وخدای متعال آنان را به عنکبوت مثال زده است که خانه او سست ترین بنا هاست.
مَثَل کسانی که غیر از خدا را اولیایخود برگزیدند،مَثَل عنکبوت است که خانه ای برای خود انتخاب کرده در حالی که سست ترین خانه ها، خانه عنکبوت است اگر می دانستند.
“مثل الذین اتخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و إنّ أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعملون"(عنکبوت41)
ودر مورد کسانی که آیات الهی را انکارکردند، مَثَلی را بیان می فرماید:
کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکببر ورزیدند(هرگز) درهای آسمان به رویشان گشوده نمیشود و (هیچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر این که شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این گونه مجرمان را کیفر می دهیم.
“إنَّ الذین کذبوا بآیاتنا و استکبروا عنها لا تفتح لهم أبواب السماء . لا یدخلون الجنه حتی یلج الجمل فی سم الخیاط و کذلک نجزی المجرمین"(اعراف40)
یکی از حیواناتی که خداوند سرنوشت قومی از بنی اسرائیل را در قران کریم برای پیامبر اسلام صل الله علیه وآله وسلم بیان کرده است که آنان را به دلیل تمسخر احکامش ؛ به آن حیوان تبدیل کرد، میمون وخوک است.
بگو؛ ایا شما را از جایگاه و کیفری که نزد خدا بدتر از این است با خبر کنم؟ کسانی که خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته ومورد خشم قرار داده و بعضی از انها را به صورت میمون ها و خوک ها قرار داده و در بندگی طاغوت در امده اند موقعیت و جایگاه انها بدتر است و از راه راست گمراه ترند.
“قل هل أنبئکم بِشرِ من ذلک مثوبة عند الله من لعنه الله و غضب علیه وجعل منهم القردة والخنازیر و عبد الطغوت أولئک شرٌّ مکاناً وأضلُّ عن سواءِ السبیل"(مائده60)
منبع:کتاب حیوانات در قرآن سیدمحسن قدسی پور
آرزوی ظهور
آرزوي ظهور
نويسنده : شهيد چمران
امام پيروان خود را رها نكرد ه به دست هواها نسپرده مراقب آنهاست :اگر به آنها ناراحتي برسد ،قلب مباركش به درد مي آيد ،اگر خونريزي ناحقي در جايي صورت بگيرد .حضرت ناراحت مي شود .آن بزرگوار مراقبت است و با تمام وجود مي كوشد تا تحول نفسي را در اين امت و اين مردم بوجود بياورد .اگر جوانان ما در اعتقادشان به خود بقبولانند امام زمان در ميان آنها زندگي مي كند و شاهد اعمالشان است .رفتار و زندگي و فداكاري و مرگ و حيات آنان تغيير كيفي پيدا مي كند و چه بسا جهش بزرگي در حركت تكاملي جوانان ما بسوي مدينه فاضله ايجاد شود اين ويژگي را متاسفانه جوانان ما را ازدست داده اند ،شايد براي لحظاتي يا روزهايي درباره وجود مباركش فكر مي كنند و بعد او را به فراموشي مي سپارند .آنها امام زمان را بصورت اسطوره اي در تاريخ بشمار مي آورند. اين اشتباه محض است امام زمان (عج)حضور دارد و هر عملي راكه ما انجام مي دهيم مي بيند و مي شنود .روزي كه مردم ما به اين اعتقاد برسند و آن را لمس كنند ،بزرگترين جهشها را در راه تكامل زندگيشان بوجود مي آيد و اين قدم اصلي براي تسريع در ظهور حضرت است .
بر اساس همين فلسفه است كه مكتب تشيع همواره يك آرزوي مقدسي را در قلب پيروان خود مي پروراند و آن ، آرزوي ظهور حضرت حجت (عج)و ريشه كن كردن ظلم و ستم و سيطره عدل و داد بر اين عالم است .
هر كسي در زندگي آرزويي دارد و بر اساس آرزوهايش مي توان شخصيت او را شناسايي كرد .آرزو اساس ترين محرك انسان در فعاليتهاي روز مره اوست .انساني كه آرزو طلب و خواستهاي نداشته باشد يك مرده متحرك است .افراد آرزوهاي مختلفي دارند .مكتب تشيع به پيروان خود تعليم مي دهد كه فقط يك آرزو داشته باشند و آن ،ظهور امام زمان حضرت حجت (عج)است .زيرا كه شيعيان مي دانند كه اگر او ظهور بفرمايد همه مشكلاتشان رفع مي شود .تمام مشكلات وقتي حل مي شود كه مدينه فاضله آن بزرگوار به دست مباركش پياده شود .پس مي بينيد كه تشيع بزرگترين آرزوها را در يك آرزو معين (خلاصه مي كند )و به آنها تلقين مي كند و به آنان اطمينان مي دهد كه اگر اين آرزو بر آورده شود ،تمام مشكلاتشان رفع خواهد شد و تمام آرزوهايشان به نتيجه خواهد رسيد .
در حال حاضر نيز ،اگر مردم ما به اين حقيقت روشن آگاه شوند كه تنها يك آرزو دارند و آن ظهور حضرت بقيه الله (عج)است :و بعد هم بدانند كه او در ميان آنان زندگي مي كند ،مراقب اوضاع آنهاست .
دل او از اين رنجها و خونريزيها خونين است ، و خودش آرزو دارد كه هر چه زودتر ظهور فرمايد ،به اين نتيجه مي رسند كه وظيفه ماست تا براي تسريع در ظهور حضرتش هر چه شديدتر و هرچه سريعتر در خود تحول ايجاد كنيم و خود را آماده سازيم و به آن درجه از رشد عقلي و ايماني و اخلاقي برسانيم كه تحمل آن وجود مبارك را داشته باشيم .
مطمئن باشيم كه اگر به آن درجه از آگاهي رسيديم ، به طور قطع و يقين حضرت ظهور خواهد فرمود و انقلاب مقدس اسلامي ما بزرگترين جهش تكاملي در مسير اين تفسير نفسي انسانها بوده است ،پس بزرگترين قدم در راه ظهور مهدي عجل الله تعالي فرجه ،است .پس وظيفه ما پاسداري از دستاوردها و ارزشهاي انقلاب اسلامي و ايثار و فداكاري در راه رسيدن با آرمانهاي آن است .
از خداي بزرگ مي خواهم كه فرج حضرت را نزديك فرمايد .از خداي بزرگ مي خواهم كه به ملت عرفاني بدهد كه وجود او را در ميان خود لمس كنيم .از خداي بزرگ مي خواهم كه انقلاب مقدس ما را به پيروزي نهايي برساند .از خداي بزرگ مي خواهم كه ابرقدرتها و صهيونيستها و توطئه گران را نابود كند.
تشكر فقير
دو فقير نگاهي به جمعيت حاجياني كه در صحرا پخش بودند ،كردند وبعد به هم نگاهي انداختند؛ لباس هاي هر دو پوشيده ولي چند جايش پاره بود، فقير اول لبخندي زد، دندان هاي زردش پيدا شد وگفت:
«بايد شانسمان را امتحان كنيم، شايد بعضي ها ثروتمند ودست ودل باز باشند.چند روز است غذاي درست وحسابي نخورده ايم.»
ودرحالي كه حرف مي زد سوراخ كوچكي را كه روي آستينش بود كشيد وآن را بزرگ تر كرد، فقيردوم به حرف هاي فقير اول اعتنايي نكرد هر دو به راه افتادند يكي از سمت چپ وديگري از راست.
صحراي منا پر بود از مردمي كه براي انجام حج امده بودند وحالا در انجا چادر زده وتوقف كرده بودند. فقير اول با صداي بلند شروع كرد به ناله كردن ، دست هايش را به طرف مردم مي گرفت واز انها درخواست كمك مي كرد:
فقيرم ، بيمارم، چند روزاست كه گرسنه ام ، زن وبچه ام گرسنه هستند، كمكم كنيد…
گاه به گاه مردم سكه هايي به فقير اولي مي دادند، مرد نگاهي به سكه ها مي كرد، لبخندي مي زد وسكه را در شال كمرش پنهان مي كرد.
فقير دومي هم همان طور از كنار مردم مي گذشت و از آن ها كمك مي خواست.پايش مي لنگيد. از كنار يكي از چادر ها كه رد شد پايين لباسش به ميخي گير كرد وپاره شد. ايستاد وبا افسوس به پارگي لباسش نگاه كرد. زير لب گفت:«نبايد به اين جا مي آمدم ، اين ها مسافرند وخودشان بيشتر به پول احتياج دارند.»صدايي به گوشش رسيد. كمي جلوتر چند نفر دور هم نشسته بودند و در حال خوردن انگور بودند. نگاهش به انگور ها كه افتاد آب دهانش را قورت داد. از ديروز چيزي نخورده بود ناگهان فقير اول را ديد كه به سمت انها مي رود ايستاد وانها را نگاه كرد.
فقير اولي به سمت ان جمع رفت ايستاد وگفت: « من فقيرم به من كمك كنيد.»
شخصي كمي انگور برداشت و به طرف فقير گرفت. فقير اولي اخم هايش را درهم كشيد ؛ با دست انگورها را پس زد وگفت به من پول بدهيد! آن شخص گفت :پولي ندارم ففقير غرولند كنان رفت.
فقير دوم كه صداي انها را مي شنيد ،گفت خوب است من هم شانسم را امتحان كنم، همان انگور ها براي امروز من كافي است. وبه راه افتاد پايش را لنگان لنگان كشيد وبه جمع رسيد ،ايستاد سلام كرد وگفت به من كمك كنيد.
همان شخص بلند شد وخوشه اي انگور به طرف فقير دوم گرفت ؛ فقير خوشحال شد انگور را گرفت و گفت خدايا شكرت كه امروز هم غذايم را رساندي. وبه راه افتاد كسي كه به او انگور داده بود با شنيدن اين جمله از او خواست تا بايستد دو خوشه ديگر انگور برداشت و به طرف مرد فقير گرفت.
فقير با تعجب خوشه هاي انگور را گرفت و دوباره خدا را شكر كرد. ان شخص رو كرد به يكي از كساني كه انجا بود پرسيد چه قدر پول همراه توست؟ مرد لباس هايش را گشت 20 درهم پول داشت ، پول ها را به فقير داد مرد فقير كه انتظار چنين كمكي را نداشت با شادي گفت :«خدايا سپاس تو تنها روزي دهنده اي »
آن شخص برخاست و در مقابل چشمان حيرت زده فقير عبايي كه روي لباس هايش پوشيده بود را دراورد و به فقير داد فقير كه از شادي در پوست خود نمي گنجيد اين بار رو به مرد كرد و گفت: « اي مرد از تو متشكرم كه اين قدر به من كمك كردي .» وخندان به راه افتاد.
چند قدم دورتر ايستاد ، ان شخص را به مردي كه در ان اطراف بود نشان داد وپرسيد : « اين مرد بخشنده و بزرگوار كيست؟» مرد نگاهي كرد و گفت :«او جعفر بن محمد امام صادق عليه السلام است.»فقير چند قدم برگشت ،جمعيت در حال صحبت بودند، كسي گفت: من فكر مي كنم اگر فقير به شكر خدا ادامه مي داد ،امام هم چنان به او كمك مي كردند اما وقتي سپاس خدا را نگفت و از خود امام تشكر كرد،امام ديگر به او چيزي نداد.
منبع: بحار ا لانوار ،ج 11 ف ص116
داستان مداد
پدر بزرگ از نوشتن دست كشيد ولبخندزنان به نوه اش گفت: مي خواهم وقتي بزرگ شدي مانند اين مداد شوي، پسرك با تعجب به مداد نگاه كرد وچيز خاصي در آن نديد.
پدر بزرگ ادامه داد در اين مداد پنج خاصيت است كه اگر به دستشان بياوري ، تا آخر عمرت با آرامش زندگي مي كني.
اول: مي تواني كارهاي بزرگ كني اما نبايد هرگز فراموش كني كه دستي وجود دارد كه حركت تو را هدايت مي كند؛ اسم اين دست خداست.
دوم: گاهي بايد از آنچه مي نويسي دست بكشي و از مداد تراش استفاده كني. اين باعث مي شود مدادكمي رنج بكشد اما آخر ، نوكش تيزتر مي شود.پس بدان كه بايد رنج هايي را تحمل كني چرا كه اين رنج باعث مي شود انسان بهتري شوي.
سوم: مداد هميشه اجازه مي دهد براي پاك كردن يك اشتباه از پاك كن استفاده كنيم. بدان كه تصحيح يك كار خطا ، كار بدي نيست. در واقع براي اين كه خودت را در مسير درست نگهداري مهم است.
چهارم: چوب يا شكل خارجي مداد مهم نيست؛ زغالي اهميت دارد كه داخل چوب است.پس هميشه مراقب درونت باش چه خبر است.
پنجم: مداد هميشه اثري از خود به جا مي گذارد؛ بدان هر كار در زندگي ات مي كني ردي به جا مي گذارد وسعي كن نسبت به هر كاري مي كني هوشيار باشي وبداني چه مي كني.
نتيجه گيري ها:
1- بعضي كارها هست كه اگر انجامشان دهيم انگار با خود كار نوشته ايم.
2- طوري زندگي كنيم كه مدادي در دست خدا باشيم نه در دست شيطان.
3- بعضي از ما آدم ها مداد هايي هستيم كه گم شده ايم يا كش رفته ايم.
نويسنده: محمد رضا آتشين صدف
در محضر بزرگان
آيت الله نصرالله شاه آبادي نقل مي كنند:
موضوع ديگري كه مرحوم والد به آن عنايت خاصي داشتند وآن را در قرب به حق مؤثر مي دانستند، بيداري شب وسحر خيزي بود.
مي فرمودند:«اگر براي نافله ي شب بيدار شديد،براي نافله خواندن آمادگي روحي نداريد، بيدار بمانيد ،بنشينيد حتي چاي بخورديد.انسان بر اثر همين بيداري ،آمادگي براي عبادت را پيدا مي كند . همچنين مي فرمودند : بيداري سحر،هم براي مزاج مادي مفيد است و هم براي مزاج معنوي.»
در منبرهايشان مكرراً مي فرمودند:
«براي دنيايتان هم كه شده سحر ها بيدار شويد. چون بيداري سحر وسعت رزق،زيبايي چهره وخوش اخلاقي مي آورد.»
خدا را شکر
خدا را شکر … خدا را شکر… خدا را شکر
خدا را شکر که دخترم نوجوانم ، همیشه از شستن ظرف ها شاکی است ، این یعنی او در خانه است و در خیابان ها پرسه نمی زند .
خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی دارم وبیکار نیستم .
خدا را شکر که لباس هایم کمی برایم تنگ شده اند، این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم .
خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم ، این یعنی توان سخت کار کردن را دارم .
خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم ، این یعنی من خانه دارم .
خدا را شکر که در جایی دور جای پارک پیدا کردم ، این یعنی هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن .
خدا را شکر که سر وصدای همسایه ها را می شنوم ، این یعنی من توانایی شنیدن دارم .
خدا را شکر که این همه شستنی واتو کردنی دارم ، این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم .
خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم ، این یعنی من هنوز زنده ام .
خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم ، این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم .
خدا را شکر … خدا را شکر … خدا را شکر