مادر پهلو شكسته جبهه ها
سلام بر سجاده هاي سرخ عبادت
سلام بر زندگي منهاي حقارت
ياد آن ايام وياد آن ديار بخير . ياد آن عشق و محبت بخير. ياد آن ولا و ولايت بخير.
هر شب در جبهه ها بقيع تكرار مي شد. هر شب بچه ها با علي (عليه السلام)،شقايق را تا بقيع تشييع مي كردند وبا علي (عليه السلام) همناله مي شدند.انگار كه بانو شب و نيمه شب براي دفاع از ولايت در خانه هاي آنان را مي كوفت.
خدايا چه صفا و صميميتي،بچه ها براي فدك غصب شده فاطمه(سلام الله عليها)مي جنگيدند.سرزمين هاي اشغالي حكم فدك را داشت وفاطميون جبهه ها احقاق حق مي نمودند. اما اكنون بر پيكر مجروح اين بانوي قد خميده و مدافع ولايت تازيانه مي زنند وسيلي مي نوازند!
يكي مي گويد اين بانو نمي تواند الگوي نسل نو باشد! يكي قصه ميخ و آتش پشت در را نسخ مي كند. يكي ديگر از قافله (قنفذهاي) اين زمانه، عزاداري اين بانو وفرزندانش را خشونت مي داند! خدايا كدامين سيلي سهمگين تر است؟! كدام آتش سوزان تر است؟
قلم هاي تازيانه گون باز هم بر بازوان مجروح اين بانو اين گونه شلاق مي نوازند واگر چشم بگشاييم وگوش بسپاريم، قد خميده بانو را مي بينيم وناله اين پهلو شكسته را مي شنويم.
شايد اين بار هم قرار است اول آتش به دل فاطمه(سلام الله عليها) زنند وآن گاه تيرها را از (سقيفه) شليك كنند وعلي را خانه نشين نمايند،علي اصغر ها را گلو بدرند وعلي اكبرها را فرق بشكافند.
آري! ما حالا بر اين مصائب ، تازه مي گرييم، اما نه گريه اي از سر ضعف كه تيغ هاي آخته مان را بهر دفاع از علي زمانه آماده داريم. خدايا گيرم به فرض محال كه فاطمه(سلام الله عليها) دختر پيامبر نبود، گيرم(هل اتي وكوثر خدا) نبود، گيرم دختر نبوت ، همسر ولايت ومادرامامت نبود، گيرم كه (ذوي القربي واجب الموده) نبود، گيرم كه گيرم… لااقل اين قوم، مثل مسلمان با اين بانو برخورد مي كردند. او كه دختر بنيانگذار بزرگ ترين تمدن بشري بود، چرا بايد در اوج مظلوميت حتي قبرش هم نهان باشد؟پاسخ اين مظلوميت را بايد از بقيةالله پرسيد.
خدايا منتقم واقعي امت،يوسف زهرا(سلام الله عليها) را براي استواري دين حق به فريادمان برسان.
خدايا دعاي فرزندان زهرا (سلام الله عليها) را در حق اين نهضت و خادمان و دلسوزان به ويژه رهبر عزيزمان مستجاب فرما.
دلا ديدي كه در بيچارگي ها
نبودت مرجعي جز آل طاها
دوره ارزاني
چه كسي مي گويد كه گراني شده است؟!
دوره ارزاني ست!
دل ربودن ارزان!
دل شكستن ارزان!
دوستي ها ارزان!
تن عريان ارزان!
آبرو قيمت يك تكه ي نان!
و دروغ از همه چيز ارزان تر!!!
و چه تخفيف بزرگي خورده قيمت هر انسان…!!!
برگرفتهخ از مجله پيامك
فاطمة الزهرا اُمّ اَبيها (سلام الله عليها)
منم كه عصمتُ الَّه و، به ساق عرش زيورم
حبيبه خدا منم ، حباب نور داورم
رضاي من رضاي او، ولاي من ولاي او
كه من وليةّ الّه و ،ز هر بدي مطهرم
علي است نفس احمد و حقيقت محمدي
منم كه بضعةُ النبي و، با علي برابرم
به تخت اقتدارشان،نشسته ام كنارشان
به تاج افتخارشان ، يگانه است گوهرم
بجز محمد وعلي، كه نور ما بود يكي
ز انبيا و اوليا، خدا نموده برترم
نبي چو گفت برملا:اگر نبود مرتضي
ز اولين وآخرين ، كسي نبود همسرم
علي ، شهاب ثاقب و منم فروغ زُهروي
به اوج عصمت و حيا، به هر زمان منورم
نهال عشق ايزدي ، بهار حُسن سرمدي
شكوفه محمدي، عطاي ربّ و كوثرم
حسين با حسن مرا، دو گوشوار زينتند
علي است طوق گردنم، محمد است افسرم
محمد وعلي ومن، چو اصل و اُم خلقتيم
منم كه باب خويش را،درين مقام مادرم
فدك چه جلوه اي كند،به پيشگاه دولتم
كه مالكيت جنان،به كف بود چو حيدرم
عليه غاصب فدك، از آن قيام كرده ام
كه راه پُر جهاد حق ، نشان دهم به دخترم
(حسان) بود مودت رسول وآل مصطفي
اميد برزخ من و،پناه روز محشرم
منبع:فاطمة الزهرا،ام ابيها(سلام الله عليها)،
گفتار علامه اميني به كوشش حبيب چايچيان(حسان)
خشت طلا
مسيح عليه اسلام به همسفر خود سه درهم دادتابه بازار رفته و سه قرص نان تهيه كند.او رفت و سه قرص نان خريد،اما يكي رار خورد و دو قرص ديگر را با خود آورد.وقتي كه مسيح عليه السلام دو قرص نان راديد ، گفت :من به تو چقدر پول دادم؟
گفت: سه درهم.
پرسيد:پس نان سوم كجاست؟
جواب داد: به تازگي نان گران شده وبا سه درهم فقط دو قرص نان مي دهند. مسيح عليه السلام سخني نگفت.
به را ه افتادندتا اينكه به مرد نابيناي مادر زاد رسيدند و حضرت با اذن حق او را شفا داد وبينا كرد.انگاه به رفيق همراه خود گفت: ديدي كه نابينابود وديدي كه به اذن خداوند بينا شد، حال به حق همان خدا راستش را بگو، نان سوم را چه كردي؟ و او خيلي قرص و محكم گفت:نان گران شده و بهاي هر نان يك درهم ونيم است!
باز به راه افتادند ودر يك خرابه به يك گنج دست پيدا كردند، آنجا سه خشت طلا بود، حضرت به او روي كرد و گفت: از ميان اين سه خشت يكي براي من ، يكي براي تو وسومي هم براي كسي كه نان سوم را خورده است، مرد سرش را پايين انداخت وگفت: راستش را بخواهيد سومي را من خورده ام.
آنگاه حضرت فرمود: هر سه خشت مال تو، اما از من دور شو! مرد هم خيلي خوشحال خشت ها را به سينه گرفت ورفت، ولي در راه به چهار دزد برخوردكرد؛ دزدها او را كشتند وخشت ها را برداشتند، آنگاه قرار شد دو تن از آن ها به بازار شهر رفته ونهار تهيه كنند. از اين رو دو تن ماندند و دو تن ديگر رفتند و غذا تهيه كردند، در راه كه مي آمدند غذا را مسموم كردند تا ا ن دو تن ديگر ا نرا خورده و از بين بروند و آ نگاه تمامي خشت ها را صاحب شوند، غافل از اينكه آن دو نفر نيز نقشه ي قتل اين دو را در سر داشته اند، وقتي به هم رسيدند اين دو را كشتند و آنگاه بر سر سفره نشستند تا غذاي خود را بخورند اما چون مسموم بود همان جا در دم جان دادند. كمي بعد مسيح عليه السلام از انجا مي گذشت كه ديد پنج كشته يك سو و سه خشت طلا هم سوي ديگر افتاده است!شگفت زده شد وگفت: سه خشت و پنج كشته؟!
نا گاه ندايي شنيد كه مي گفت:تاكنون اين خشت ها هزار وچند صد تن را كشته است!
با دروغ گاه آدم نه تنها چيزي از دست نمي دهد،بلكه به دست هم مي آورد، اما در پايان وپشت آن دستاوردها هلاك و نابودي نهفته است.از اين رو اهل تقوا رزق را تنها از راه صحيح و حلال تمنا مي كنند، آن هم نه تنها براي خود،بلكه از اين رزق ديگران را نيز بي نصيب نخواهند گذاشت.
منبع:گاهنامه پيام جوان شماره 2
سوءتفاهم!
جواني در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت كتابي بخرد؛او يك بسته بيسكويت نيز خريد.
روي يك صندلي دسته دار نشست و در كمال آرامش شروع به خواندن كتاب كرد.
كناراو يك بسته بيسكويت بود ومردي هم آنجا نشسته بود وداشت روزنامه مي خواند.
وقتي كه او نخستين بيسكويت را به دهان گذاشت، متوجه شد كه مرد هم يك بيسكويت برداشت وخورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت.
پيش خود فكر كرد:«بهتراست ناراحت نشوم/شايد اشتباه كرده باشد.»
هر بار كه او يك بيسكويت بر مي داشت ، آن مرد هم همين كار را مي كرد.
اين كار ، او را حسابي عصباني كرده بود ولي نمي خواست واكنش نشان دهد.
وقتي كه تنها يك بيسكويت باقي مانده بود، پيش خود فكر كرد:«حالا ببينم اين مرد بي ادب چه كار خواهد كرد؟»
مرد آخرين بيسكويت را نصف كرد و نصفش را براي او گذاشت.
اين ديگه خيلي پر رويي مي خواست!اوحسابي عصباني شده بود.
سپس كتابش را بست، وسايلش را برداشت و به سمت محل سوارشدن رفت.
وقتي داخل هواپيما روي صندلي اش نشست،خواست كتاب را داخل كيفش قرار دهدكه ناگهان با كمال تعجب ديد كه بسته بيسكويتش آنجاست، باز نشده ودست نخورده!
خيلي شرمنده شد!!! از خودش بدش آمد…. .
يادش رفته بود كه بيسكويتي را كه خريده بود داخل كيقش گذاشته بود.
آن مرد بيسكويت هايش را با او تقسيم كرده بود،بدون آنكه عصباني و بر آشفته شده باشد… .
…در صورتيكه خودش زمانيكه فكر مي كرد آن مرد از بيسكويت هايش مي خورد،خيلي عصباني شده بود.
ومتأسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت خواهي نبود.
بعضي چيز ها هستند كه ديگر نمي توان آنها را باز گرداند… .
سنگ … پس از پرتاب كردن
سخن … پس از به زبان آوردن
فرصت … پس از پايان يافتن
زمان … پس از سپري شدن
منبع:گاهنامه فرهنگي پيام جوان شماره 2
صبر جميل فاطمه (س)
امان از جدايي!
امان از بغض هاي شبانه بقيع !
امان از خانه اي كه خاموش است !
امان از داغي كه در دل زينب (سلام الله عليها) است !
چگونه سر به شانه تنهايي نگذارد كسي كه از هستي خويش جدا شده است ؟!
چگونه ناله نكند آنكه امانت بي بديل الهي را شكسته بال وحزين، به آسمان سپرده است؟!
چگونه به تعزيت ننشيند آنكه صبر جميل فاطمه(سلام الله عليها) را در كبودترين لحظه ها به تماشا نشسته وعاشقانه به شكيبايي مقدس زهرا ،ايمان آورده است؟!
اين شانه هاي خيبر شكن كيست كه از سنگيني اشك ها خم شده است؟!
اين دست هاي صاحب ذوالفقار مگر نيست كه از شدت درد مي لرزد؟!
اين زبان آتشين خطبه ها نيست كه بغض ، مجال آه از گلويش گرفته است؟!
با كدامين چكامه ، اين مرثيه را بسرايم كه سيل اشك ، هستي مدينه را به يغما نبرد؟!
با كدامين نوحه به تعزيت بنشينم كه زمين ، گريه هاي آسمان را تاب آورد؟!
بانو ! اي مادر احساس هاي سبز، اي تبلور عصمت ، بانوي آب وآيينه واي شرافت آدمي در خاك وافلاك ! اگر بركت دست هايت نبود، آسمان ، ما را ريزه خوار كدامين «دستاس» مي كرد تا با گفتن«يا زهرا (سلام الله عليها) » تلخي تمام دردها را به شيريني درمان بسپاريم؟ يا زهرا (سلام الله عليها) ، اي آيينه لطافت هستي در ضمير خاك.
بانو ! نامت بلند در نهان خانه تمام گنبدها؛ نامت به شكوه در زلال تمام آب ها وآيينه ها؛ داغت را بهانه اي جز زلال اشك ها نيست!
تربت پنهان تو را بايد در سويداي دل به جست وجو پرداخت كه عصمت عارفانه تو تنها در زلال عاشقانه دل هويدا مي شود وبس!
زيارتگاه تو ، پاك ترين نقطه از دل مؤمنان است كه با التجا به نامت ، تمامي دردهاي بي درمان را درمان مي بخشد وزلال معرفتت با گفتن «يا زهرا(سلام الله عليها) » بر نگاه ها جاري مي شود. چه دردناك است يادآوري شهادت تو! چه جانكاه است غربت تو!
بانو ! تو را به غربت بقيع، ياورمان باش در مصايب دنيا!
نوشته از :سيد علي اصغر موسوي
فرا رسيدن ايام فاطميه وشهادت دردانه حضرت رسول (صلوات الله عليه وآله وسلم)ام ابيها حضرت زهرا (سلام الله عليها)،را خدمت صاحب زمان وتمامي پيروان ان حضرت تسليت وتعزيت عرض مي نمايم.
هموطن عيدت مبارك
هر سال شروع قصه ايست ؛هموطن قصه ات بي غصه باد.
ايرانيان عيدتان فرخنده وپيروز باد ،آسمان زندگيتان تا ابد
پر نور باد.
پيشاپيش فرا رسيدن سال 1391 بر شما مبارك باد، اميد كه
سال ظهور باشد.