اللّهم عجل لوليك الفرج
اي سوار بر مركب سپيده ،در كدامين صحرا شتاب گرفته اي كه زمين چون گوي به دور خويش مي چرخد ودست وپا مي افشاند؟
اي كه طنين آسمانيت ابرها را به بارش وا مي دارد و ديوار هاي سكوت را در هم مي شكند .
اي كه شرجي احساست بر گلبرگ ها شبنم مي چكاند وفضاي چشمه ها را خيس مي كند.
اي كه تپش قلب نازنينت ، خون را در رگ هاي هستي به حركت مي اندازد وبه بهار حياتي هميشگي مي بخشد .
چگونه تو را بسراييم ، وقتي چلچله ها سكوت را برگزيده اند تا شايد از دور صداي مركب تو را باز شنوند؟
چگونه تو را بسراييم ، هنگامي كه نسيم ايستاده است به اميد آنكه عطر خوش حضور تو را در آغوش گيرد؟
چگونه تو را بسراييم ، وقتي چشمه ها جوشش ديگر گونه خود را با ظهور تو مي آغازند؟
چگونه تو را بسراييم ، وقتي سراييدن با تو اغاز مي شود؟
اماما !
دوست دارم واژه هايم را به حضور مباركت پيوند بزنم و در فضاي دل انگيز تو بنويسيم .بدان مي انديشم كه قنوتم بال پرنده اي شود كه در آسمان ياد تو بي كرانه گردد. وقيامم تا كهكشان ديدار تو قد بكشد.وشب ها تا صبح به سمت آسمان دست برآرم وبه حريم قدسي ات ناله برسانم.
مولاي من !
بيا ودست هاي خسته به آسمان گشوده شده را اجابت فرما
بيا ودردهاي درمان نيافته از درد انتظار را درمان بخش !
بيا ودل هاي شكسته از دوريت را به شادماني ميهمان كن !
اي مرهم دل شكستگان ! اي يوسف چشمان گريان عاشقان ى اي تمناي دل منتظران !
مهدي جان !
بيا كه طنين صدايت بلور وجود اين عاشقان را پر كند.
بيا كه زندگي خزان زده عاشقانت محتاج سخاوت بهاري امام عصرشان است.
بيا آقا جان ! بيا بيا كه ما با اين همه رو سياهي وشرمندگي باز ملتمسين ظهور توييم .
تو كريمي !
تو از تبار كرامتي !
پس مارا كه مدعي انتظار توييم ببخشاي وظهورت را از خدا بخواه كه گيتي تو را صدا مي زند.
پرده اي ماه فروزنده ز رخسار فكن تا جهان را كني از نور جمالت روشن