نامه اي به خواهرم
سلام ،خواهر گرامي !
هم اكنون كه اين نامه را برايت مي نويسم ، دود وآتش ،اطراف سنگر ما را گرفته است، هواپيماي اهدايي شرق وغرب ،هر لحظه ده ها تُن مواد اتش زا ومرگبار بر سر ما مي ريزد ومن نمي دانم تا چند ساعت ديگر زنده خواهم ماند،زندگي مهم نسيت ! اما دفاع از دين وامت اسلامي مهم است ما زندگي را براي اسلام مي خواهيم ،نه براي ماندن وپوسيدن.
خواهرم اين نامه را به اين اميد مي نويسم كه اگر من به آرزويم رسيدم وتوفيق شهادت پيدا كردم ،تو نقش خويش را به فراموشي نسپاري وبه عنوان يك زن مسلمان تبار نامه ي تاريخي خويش را بداني وقبيله ي خويش رابشناسي وبه ياد داشته باشي كه از كجا آمده اي ،به كجا بايد بروي وچه رسالتي بر دوش داري؟
خواهرم ! مخاطب من در اين نامه فقط تونيستي ،همه ي خواهراني كه خون اسلام در رگ دارند وروح انساني در تَن ،مخاطب من هستند.
تو در سنگر تربيت ،مادر ومربي ومعلم مردان بزرگ جهان حتي پيامبران بودي.
نقشي كه تو در زمينه تربيت داري ،نخستين نقش است وبنيادي ترين كار، كاري كه قرآن وپيامبران به خاطر آن آمدند
خواهرگرامي آن روز كه با تن پوش پارسايي پابه عرصه ي دانشگاه نهادي، نقشه هاي شوم استكبار نقش برآب شد!آنها به دو چيز اميد بسته بودند:
1- جهل وبي سوادي زن
2- ضعف اراده وفساد اخلاقي او
استكبار در چشم تو همين دو راه را ترسيم مي كند كه يا بايد جهل وبي سوادي را برگزيني يا فساد اخلاقي را.
حضور متعهدانه ي تو در دانشگاه و حوزه نشان داد كه تو جهل وفساد را مردود شمردي و«علم» و «عصمت»را برگزيدي.
خواهر! در برابر اين نامه نمي توانم ونمي خواهم تاريخ مظلوميت تورا بنويسم،اما مي خواهم نقش تو ومادر عزيزم را در اوراق پراكنده كه از گوشه وكنار سنگر پيدا كرده ام ،ثبت كنم وبا خون خويش امضاء نمايم تا نسلهاي آينده راه ورسم مادر وخواهرم رابدانند ودختران من ميراث افتخار آميز مادران خويش را نگهبان باشند.
خواهرم! اگر امروز ،من با كمال افتخار در سنگر جهاد حضور دارم ، براي آن است كه تو را در ميدان مبارزه ديدم.
آن روز كه در 17 دي ماه 1356 كفن پوش به صحنه آمدي ونخستين خروش انقلابي را در مشهد ؛عليه برهنگي برآوردي.
خواهر مبارز! تو را در 17 شهريور 1357،طفل بر دوش و پر خروش در پيشاپيش تظاهر كنندگان ديدم ،اميد داشتي كه مزدوران استكبار از روي تو شرم كنند و بر روي برادرانت آتش نگشايند،اما آنها بي شرم تر از آن بودند كه حرمت تورا پاس دارند.
خواهر پر تلاش
حضور تو را در انقلاب اسلامي ، همه جا ديدم،گاه شاهد بودم در بيمارستان ها،زخم هاي برادرانت را پانسمان مي كردي وبر جراحت ها مرهم مي نهادي. به راستي تو با آن كارها زخم ياران امام حسين (عليه السلام) را درمان كردي و بر قلب تير خورده ي نظام استكبار نمك پاشيدي.گاه ديدم كه اعلاميه ها ونوارهاي سخنراني امام را تايپ وتكثير مي كردي وزير چادر كه چتر حفاظت تو بود،به خانه ها مي بردي.
خواهرم ،حضور تو در تظاهرات از ايمان آهنين واراده ي استوار سخن مي گفت زيرا،كودكي در آغوش داشتي وبا اين حال مسافت هاي طولاني را در جوّ ارعاب و وحشت طي مي كردي وفرياد مي زدي:«قسم به رهبر زنان فاطمه،ندارم از كشتن خود واهمه»
خواهرم،تو را در نماز جمعه ديدم در نماز جماعت و در محراب عبادت،تسبيحات فاطمه (سلام الله عليها) را تكرار مي كردي.
خواهر ايثار گر
حضور تو در صحنه دفاع مقدس در نبرد با نظام بعثي صدام شكوهي ديگر داشت.در خرمشهر مهمات مي آوردي.در آبادان آب وغذا مي رساندي،در سوسنگرد مجروحان را درمان مي كردي،در تهران،قم،اصفهان ودر سراسر ايران نان ومربا براي رزمندگان مي پختي ودر بيت الزهرا جامه دلاوران جبهه را ميدوختي.
خواهر ارجمندم
هستند كوته بيناني كه نوع زن را طلا پرست وتجمل گرا مي دانند،اما من با دو چشم خود ديدم كه هزاران زن مسلمان ِ ايراني ،كويتي، پاكستاني، لبناني ،تمام زيور هاي خويش را در راه دفاع از اسلام ناب محمدي(صلوات الله عليه وآله) تقديم داشتند.
خواهرم ،روزي كه حلقه نامزديت را تقديم جبهه ي اسلام كردي،حلقه محاصره اقتصادي دشمن راشكستي، جبهه كفر را به وحشت انداختي وحلقوم شيطان را فشردي. روزي كه با جانباز سرا فراز كه از دو چشم نابينا بود ازدواج كردي نه تنها قلب او، بكله دل امت اسلام را روشن نمودي وچشم چپ وراست استكبار را كور كردي.
خواهرم ، روزي كه گونه هاي گلفام پسرت را بوسيدي و او را از زير قرآن رد كردي وگفتي :«اگر بر دشمن نتازي،شيرم حلالت مباد». آن روز ماشين جنگي استعمار را شكستي و دنيا رابه شگفتي واداشتي.
خواهر آگاهم
تو تنها در ايران اسلامي،مسلمان انقلابي نبودي ،تورا در بيروت ديدم كه پرچم «الله اكبر» بر دوش گرفته بودي و از اشغال لانه جاسوسي آمريكا در تهران حمايت مي كردي.
تو را در «دار السلام» با جمعيت زنان مسلمان ديدم كه به سفارت ايران آمدي و به صفاي آب وآفتاب گفتي:«ما توان كار ديگر نداريم،ولي تقاضا مي كنيم افتخار تربيت كودكان شهداء را به ما واگذار كنيد».
تو را در «تگزاس» ديدم، در قلب كفر كه روزه مي گرفتي وبهاي يك وعده غذايت را به انقلاب اسلامي كمك مي كردي.
تو را در«استانبول» و«آنكارا» ديدم كه به جرم «حجاب اسلامي»از دبيرستان ودانشگاه اخراج شدي .
خواهرم، تو را در «ميناب » ديدم در كپري محقّر ،كه عكس امام بود وتابلوي مقوايي كه بر آن اين آيه قرآن به چشم مي خورد:«ان حزب الله هم الغالبون». در آن خانه كوچك تو چنين گفتي:«پسر اولم شهيد شده ،دوتاي ديگر در حبهه دارم ،بسيار خوشحالم،ولي يك حاجت ديگر دارم از خداوند مي خواهم آن را زود تر عنايت كند»،پرسيدم:از خدا چه مي خواهي؟گفتي:«دو پسر دارم،16و14 ساله،نذر كرده ام كه اين دو تا هم عضو بسيج شوند و به جبهه بروند، از خدا مي خواهم در بسيج قبول شوند».
خواهرم، آن روز فهميدم كه چرا فرشتگان دربرابر آدم به سجده افتادند.آن روز باور كردم كه 50 تن از ياران خاص امام عصر (عج الله فرجه) از بين زنان برخواهند خواست. آن روز باور كردم كه تو كوثري «خير كثير وفراوان»
تو «هاجري» كه اسماعيلت را به «مناي عشق » فرستادي.
تو «رحيمه اي» همسر ايوب كه در مصيبت هاي جان گداز، صبر واستقامت از ايوب آموختي و رسم وفاداري و شوهر داري به بانوان گيتي نشان دادي.
تو «يوكابدي» كه از جان موسي پاسداري كردي والهام و رهنمود الهي را دريافتي .
تو «حنانه اي» همسر عمران ومادر مريم كه فرزند خويش را نذر راه خدا كردي.
خواهرم، تو رابه ياد دارم در سيماي «سميه »مادر عمار،نخستين شهيد زن و اولين زن شهيد در تاريخ اسلام.
خواهرم ، تو را در سيماي«فضّه»به ياد مي آورم كه بيست سال با استمداد از قرآن مقصود خويش را بيان مي كردي وبا كلام خدا سخن مي گفتي.
گاه تو را در چهره ي «حسينيه» به خاطر دارم كه با دانش گسترده ومناظرات دلپذيرت در دفاع منطقي از ولايت علوي ،دوست ودشمن را به اعتراف واداشتي .
گاه تو را در سيماي «امّ ذَر » به ياد دارم كه همگام با «ابوذر» بر غارتگران بيت المال شوريدي و در ريگزار ربذه شوهرت را از دست دادي.
خواهرم تو «زينبي» كه به كوهها استقامت آموختي و در برابر گستاخي يزيد از جان امام سجاد (عليه السلام) حفاظت كردي وبا خطبه هاي افشاگرت پرونده ي جباران را در دنيا گشودي.
تو «طوعه اي » كه در اوج بي پناهي،در وقتي كه همه ي مردان كوفه وحشت داشتند و دشمن در پي «مسلم» بود،نماينده ي امام حسين (عليه السلام) را پناه دادي.
تو «مادر وهبي» كه باسر پسرت به ارتش كفر وشرك يورش بردي وپسر و شوهرت را يكجا نثار راه فرزند پيامبر كردي.
خواهر فداكارم
تو در قرآن ما «آمنه قطيبي» كه همراه با دو برادر عليه فرعون مصر؛فاروق مزدور،خروشيدي وجام خوشگوار شهادت را سر كشيدي.
تو در عصر ما«آمنه بنت الهدايي» كه همراه با برادرت «آيت الله صدر»جان در راه آرمان نهادي ودر سلاخ خانه ي نظام بعثي صدام ، قرباني شدي.
تو هاجري كه «روح الله» را به امت اسلامي ايران هديه كردي.
خواهر ايثار گرم
اين نامه ، نه رنج نامه ي توست ونه ستايش نامه ات، بلكه اوراقي نا چيز از تاريخ ايمان وايثار توست كه برادرت در سنگري از مرزهاي پاسداري از انقلاب و دفاع مقدس از اسلام ،مي نويسد،تا ارزش هاي تاريخي تو را يادآور شود وبه تو هشدار دهد كه:شيطان ها مي خواهند جامه ي عفت را از پيكرت بكنند وتو را به خوردن ميوه ممنوع وادارند.
سرمايه پرستان،مي خواهند تو دلال فروش اجناس بنجل وپر زرق وبرقشان باشي و مصرفگر بي چون وچراي توليداتشان .
گروهك ها ،مي خواهند تو ابزار كارشان باشي ودلال فروش روزنامه شان.
هوس بازان هرزه مي خواهند تو صحنه آراي محافل كباب و شرابشان باشي ومنشي آرام ارزان وزيباي اداره شان.
ابرقدرت ها مي خواهند،تو عروسك كوكي وابزار جاسوسي آنها باشي ،استكبار مي خواهد از تو دختري شايسته بسازد! اما شايسته براي عشرت كده هاي حيوانات دو پا و انسان هاي مسخ شده، واگر در برابر آنان بايستي همچون دختران ميانه وبانوان چهار مردان قم در جست وجوي علم وايمان باشي ،بي رحمانه بمباران مي شوي.
خواهرم ، شرق وغرب هر دو به «جسم» تو مي انديشند وبراي استثمار اين پيكر ظريف نقشه مي كشند،يكي استثمار اقتصادي را مهم تر ميداند، يكي اسنثمار جنسي را ، ولي توقبل از آنكه «جسم » باشي «روحي» ، وپيش از آنكه زن باشي «انساني»و پيش از آنكه به زمين وابسته باشي ، به آسمان و حيات جاودانه بسته اي .
تو در ايمان:خديجه اي
در عصمت:فاطمه دخترمحمد(صلوات الله عليه وآله)
در هجرت: فاطمه بنت اسد مادر علي (عليه اسلام)
در بيعت :نسيبه دختر كعب
در حمايت از امامت :فاطمه وزينب (سلام الله عليها)
در شهادت: سميه مادر عمار
در تربيت: آمنه ونرگس
خواهر مهربان
در باره حجاب سفارش خاصي ندارم،زيرا مي دانم كه تو آگاهانه حجاب را برگزيده اي. مي دانم كه حجاب تو پرچم استقلال امت ماست وچتر مصونيت تو، وتو پرچمدار اين مقاومتي ،مقاومت در برابر شيطان هوس و شيطان بزرگ.