خدايا با من حرف بزن !
وخداوند نزديكتر از… .
مرد نجوا كنان گفت: «اي خداوند بزرگ ،با من حرف بزن !» و چكاوكي با صداي قشنگش خواند، اما مرد نشنيد!
مرد دوباره گفت:«با من حرف بزن !» برقي در آسمان جهيد وصداي رعد در آسمان طنين افكن شد ، اما مرد باز هم نشنيد !
مرد نگاهي به اطراف انداخت وگفت:«اي خالق توانا ، پس حداقل بگذار تا من تو را ببينم.» ستاره اي به روشني درخشيد ؛ اما مرد فقط رو به آسمان فرياد زد:«پروردگارا ، به من معجزه اي نشان بده !»كودكي متولد شد و زندگي تازه اي آغاز گرديد ،اما مرد باز متوجه نشد وبا نا اميدي ناله كرد:«خدايا مرا به شكلي لمس كن وبگذار تا بدانم اين جا حضور داري !» پروانه اي روي دستش نشست اما مرد با حركت دست ، پروانه را از خود دور كرد وقدم زنان رفت….!
روز شمار رويدادهاي دهه اول محرم
چهار حادثه مهم شب عاشورا
1- در شب عاشورا به «محمد بن بشير حضرمي» يكي از ياران امام حسين (عليه السلام) خبر دادند كه فرزندت در ري اسير شده است. او در پاسخ گفت: ثواب اين مصيبت او وخود را از خداي متعال آرزو مي كنم ودوست ندارم فرزندم اسير باشد ومن زنده بمانم . امام حسين (عليه السلام) چون سخن او را شنيد فرمود:خدا تو را بيامرزد ، من بيعت خود را از تو برداشتم ،برو ودر آزاد كردن فرزندت بكوش.
محمد بن بشير گفت: در حالي كه زنده هستم ،طعمه درندگان شوم اگر چنين كنم واز تو جدا شوم.
امام پنج جامه به او داد كه هزار دينار ارزش داشت وفرمود:پس اين لباس ها را به فرزندت كه همراه توست بسپار تا در آزادي برادرش مصرف كند.
2- امام حسين (عليه السلام) در سخنراني شب عاشورا خبر از شهادت ياران خود داد وآنان را به پاداش الهي بشارت داد. در اين مجلس «قاسم بن الحسن»به امام عرض كرد:آيا من نيز به شهادت خواهم رسيد؟امام با عطوفت ومهرباني فرمود:فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است ؟ عرض كرد: اي عمو ! مرگ در كام من از عسل شيرين تر است. امام فرمودند: آري تو نيز به شهادت خواهي رسيد بعد از آنكه ه رنج سختي مبتلا شوي ،و همچنين پسرم عبدالله (كودك شير خوار) به شهادت خواهد رسيد.
قاسم گفت: مگر لشكر دشمن به خيمه ها هم حمله مي كنند؟ امام به ماجراي شهادت عبدالله اشاره نمودند كه قاسم بن الحسن تاب نياورد و زار زار گريست و همه بانگ شيون وزاري سر دادند.
3- امام (عليه السلام)در شب عاشورا دستور دادند براي حفظ حرم وخيام ،خندقي را پشت خيمه ها حفر كنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوب ها وخار و خاشاكي كه در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و اين تدبير امام بسيار سودمند بود.
4- مرحوم شيخ صدوق در كتاب ارزشمند «امالي» نوشته اند: شب عاشورا حضرت علي اكبر (عليه السلام) و30 نفر اصحاب به دستور امام از شريعه به فرات آب آوردند. امام به ياران خود فرمود: بر خيزيد، غسل كنيد و وضو بگيريد كه اين آخرين توشه شماست .
روز عاشورا
و اينك ميداني دوباره ،اينك 72 يار وهزاران دشمن كينه توزي كه رحم ومروُت را از ازل نياموخته اند. اينك عاشورا كه هر چه از آن بگوييم كه گفته ايم ، از برخوردهاي جلُادانه سپاه عمربن سعد ،يا هنايات والطاف سيدالشهدا (عليه السلام).
سرداراني، سپاه عظيمي را به سوي جهنم رهبري ميكردند وامام معصومي لشكر كم تعداد خود را به بهشت بشارت ميداد… .و سرانجام شهادت ، خون ، نيزه ، عطش و اطفال ،تازيانه وسر هاي بريده ، آه از اسارت وشام ،آه از خرابه و… .
صلي الله عليك يا ابا عبدالله
روز شمار رويدادهاي دهه اول محرم
روز نـهم
1- در روز نهم محرم (تاسوعاي حسيني) شمر بن ذي الجوشن با نامه اي كه از عبيدالله داشت از «نُخيله»_كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود_ با شتاب بيرون آمدو پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبيدالله را براي عمربن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت:واي برتو! خدا خانه ات را خراب كند، چه پيام زشت وننگيني براي من آورده اي.به خدا قسم! تو عبيدالله را از قبول آنچه من براي اونوشته بودم بازداشتي وكار را خراب كردي… .
2- شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود ،از عبيدالله بن زياد امان نامه اي براي خواهر زادگان خود واز جمله حضرت عباس (عليه السلام)گرفتهبود كه در اين روز امان نامه را برآن حضرت عرضه كرد وايشان نپذيرفت. شمر نزديك خيام امام حسين(عليه السلام)آمد وعباس ،عبدالله،جعفر وعثمان(فرزندان امام علي (عليه السلام)كه مادرشان ام البنين 0عليهم اليلام) بود) را طلبيد.آنها بيرون آمدند، شمر گفت:از عبيدالله برايتان امان گرفته ام .آنها همگي گفتند:خدا تورا وامان تو را لعنت كند،ما امان داشته باشيم و پسردختر پيامبر امان نداشته باشد؟!
3- در اين روز اعلان جنگ شد حضرت عباس (عليه السلام)امام را با خبر كرد.امام حسين(عليه السلام) فرمودكاي عباس! جانم فداي تو باد،بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدي دارند؟ حضرت عباس رفت وخبر آورد كه اينان مي گويند :يا حكم امير را بپذيريد يا آماده جنگ شويد.
امام حسين (عليه السلام) به عباس فرمودند:اگر مي تواني آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداي خود راز ونياز كنيم وبه درگاهش نماز بگذاريم.خداي متعال مي داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم. حضرت عباس نزد سپاهيان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست.عمربن سعد در موافقت با اين درخواست ترديد داشت،سرانجام از لشكريان خود پرسيد كه چه بايد كرد؟
«عمرو بن حجاج» گفت:سبحان الله!اگر اهل ديلم و كفار از تو چنين تقاضايي مي كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كني. عاقبت فرستاده ي عمربن سعد نزد عباس آمد و گفت:ما به شما تا فردا مهلت مي دهيم، اگر تسليم شديد شما را به عبيدالله مي سپاريم وگرنه دست از شما بر نخواهيم داشت.
روز شمار رويدادهاي دهه اول محرم
روز هفتم
1- در روز هفتم محرم عبيدالله بن زياد ضمن نامه اي به عمر بن سعد از وي خواست تا با سپاهيان خود بين امام حسين وياران، واب فرات فاصله ايجاد كرده واجازه نوشيدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نيز بدون فاصله «عمروبن حجاج» را با 500 سوار در كنار شريعه فرات مستقر كرد ومانع دسترسي امام حسين (عليه السلام) ويارانش به اب شدند.
2- در اين روز مردي به نام «عبدالله بن حصين ازدي»- كه از قبيله «بجيله» بود- فرياد برآورد :اي حسين !اين اب را ديگر بسان رنگ آسماني نخواهي ديد! به خدا سوگند كه قطره اي از آن را نخواهي آشاميد ،تا از عطش جان دهي !
امام (عليه السلام) فرمودند: خدايا ! او را از تشنگي بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حميد بن مسلم مي گويد : به خدا سوگند كه پس از اين گفتگو به ديدار او رفتم در حالي كه بيمار بود، قسم به ان خدايي كه جز او پروردگاري نيست ،ديدم كه عبدالله بن حصين آنقدر آب مي آشاميد تا شكمش بالا مي آمد وآن را بالا مي آورد وباز فرياد مي زد:العطش !باز آب مي خورد ، ولي سيراب نمي شد. چنين بود تا به هلاكت رسيد.
روز هشتم
1- «خوارزمي » در مقتل الحسين و «خياباني »در وقايع الايام نوشته اند كه در روز هشتم محرم امام حسين (عليه السلام) و اصحابش از تشنگي سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابر اين امام (عليه السلام) كلنگي برداشت ودر پشت خيمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله ، زمين را كَند ، آبي گوارا بيرون آمد وهمه نوشيدند ومشكلها را پر كردند ، سپس آن آب ناپديد شد وديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به عبدالله بن زياد رسيد ، پيكي نزد عمر بن سعد فرستاد كه : به من خبر رسيده است حسين چاه مي كَند وآب بدست مي آ ورد. به محض اينكه اين نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين ويارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستوري وي را عمل نمود.
2- در اين روز «يزيد بن حصين همداني » از امام (عليه السلام) اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد ؛ عمر بن سعد گفت: اي مرد همداني ! چه چيز تو را از سلامكردن به من باز داشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت :اگر تو خود را مسلمان مي پنداري پس چرا بر عترت پيامبرشوريده و تصميم به كشتن آنها گرفته اي وآب فرات را كه حتي حيوانات اين وادي از آن مي نوشند از آنان مضايقه مي كني؟
عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت: اي همداني ! من ميدانم كه آزار دادن به اين خاندان حرام است ، من در لحظات حسّا سي قرار گرفته ام و نمي دانم بايد جه كنم ؛ آيا حكومتي كه در اشتياقش مي سوزم ؟ ويا دستانم به خون حسين آلودهگردد،در حالي كه مي دانم كيفر اين كار آتش است ؟ اي مرد همداني ! حكومت ري به منزله نور چشمان من است ومن در خود نمي بينم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
يزيد بن حصين همداني باز گشت و ماجرا را به عرض امام (عليه السلام) رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ري به قتل برساند.
3- امام (عليه السلام) مردي از ياران خود به نام «عمرو بن قرظة» را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند.
شب هنگام امام حسين (عليه السلام) با 20 نفر و عمربن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسين (عليه السلام) به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس » و فرزندش «علي اكبر» را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش «حفص» و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص كرد.
در اين ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام كه فرمود:آيا مي خواهي با من مقالته كني؟ عذري آورد. يك بار گفت: ميترسم خانه ام را خراب كنند! امام فرمودند:من خانه ات را مي سازم. ابن سعد گفت: مي ترسم اموال واملاكم را بگيرند! فرمودند:من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زياد بيمناكم وميترسم آنها را ازدم شمشير بگذراند.
حضرت هنگامي كه مشاهده كرد عمربن سعد از تصميم خود باز نمي گردد، از جاي خود برخاست در حالي كه مي فرمود: تو را چه مي شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در قيامت نيامرزد. به خدا سوگند من مي دانم كه از گندم عراق نخواهي خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.
4- پس از اين ماجرا ،عمربن سعد نامه اي به عبيدالله نوشت و ضمن آن پيشنهاد كردكه حسين را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه يا به حجاز برمي گردم يا به مملكت ديگري مي روم. عبيدالله نامه ابن سعد را در حضور ياران خود خواند ،«شمربن ذي الجوشن» سخت بر اشفت ونگذاشت عبيدالله با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.
روز شمار رويدادهاي دهه اول محرم
روز پنجم
1- در اين روز عبيدالله بن زيادفشخصي به نام «شبث بن ربعي» را به همراه يك هزار نفر به طرف كربلا گسيل داد.
2-عبيدالله بن زياد در اين روز دستور داد تا شخصي به نام «زجر بن قيس» بر سر راه كربلا بايستد وهر كه كس را كه قصد ياري امام حسين (عليه السلام) داشته وبخواهد به سپاه امام ملحق شود ،به قتل برساند . همراهان اين مرد 500 نفر بودند.
3-در اين روز با توجه به تمام محدوديت هايي كه براي نپيوستن كسي به سپاه امام حسين (عليه السلام) صورت گرفت،مردي به نام «عامر بن ابي سلامه» خود را به امام رساند وسرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسيد.
روز ششم
1- در اين روز عبيدالله بن زياد نامه اي براي عمر بن سعد فرستاد كه:من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز كرده ام . توجه داشته باش كه هر روز وهرشب گزارش كار تو را براي من مي فرستند.
2-در اين روز «حبيب بن مظاهر اسدي» به امام حسين (عليه السلام) عرض كرد:يابن رسول الله!در اين نزديكي طائفه اي از بني اسد سكونت دارد كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم وآنها را به سوي شما دعوت نما يم.
امام (عليه اسلام) اجازه دادند وحبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد ونزد آنها رفت وبه آنان گفت:بهترين ارمغان را برايتان آورده ام،شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت مي كنم،او ياراني دارد كه هريك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است وهرگز او را تنها نخواهند گذاشت وبه دشمن تسليم نخواهند نمود. عمر بن سعد اورا با لشگري انبوه محاصره كرده است،چون شما قوم وعشيره من هستيد،شما را به اين راه خير دعوت مي نمايم… .
در اين هنگام مردي از بني اسد كه او را «عبدالله بن بشير» مي ناميدند برخاست وگفت:من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت مي كنم و سپس رجز حماسي خواند:« قَد عَلِمَ القَومُ اِذ تَـواكَلوُا وَاَحجَمَ الفُرسانُ تَثاقَـلـُوا اَنِّي شجاعٌ بَطَـلٌ مُقاتِـلٌ كَاَ نَّنِي لَيثُ عَرِ ينٍ با سِـلٌ » (حقيقتاً اين گروه آگاهند- در هنگامي كه اماده پيكار شوند و هنگامي كه سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند ،- كه من رزمنده اي شجاع ،دلاور و جنگاورم،گويا همانند شير بيشه ام.)
سپس مردان قبيله كه تعدادشان به 90 نفر مي رسيد بر خاستند وبراي ياري امام حسين (عليه السلام) حركت كردند. در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردي به نام «ازرَق» را با 400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با يكديگر در گير شدند، در حالي كه فاصله چنداني با امام حسين (عليه السلام) نداشتند. هنگامي كه ياران بني اسد دانستند تاب مقاوت ندارند، در تاريكي شب پراكنده شدند و به قبيله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبيب بن مظاهر به خدمت امام (عليه السلام) آمد و جريان را باز گو كرد.امام فرمودند:«لا حَولَ وَ لا قُوةَ اِلّا بِا للهِ»
اسوه هاي ماندگار كربلا
كربلا بهترين نمايشگاه فضيلت هاست وغرفه هايي نظير ستم ستيزي ، ذلت گريزي ، عزّت آفريني ،صبرآموزي ،جوان مردي وشهامت ، عرفان ومعنويت ،ارشاد وهدايت…دارد.
دانشگاه كربلا اوج عروج اسوه هاست.علاوه بر ارائه فضيلت ،شخصيت هايي را نشان مي دهد كه اسوه وسر مشقند.
در اين مقال ،به گزارش اجمالي چند شخصيت مي پردازيم.
ابوالفضل (عليه السلام) اسوه ايثار،علي اكبر (عليه السلام) اسوه جوانان ،قاسم بن الحسن (عليه السلام) اسوه فدا كاري، مسلم بن عقيل (عليه السلام) اولين سفير شهادت،هاني بن عروه مرادي ، حربن يزيد زياحي ،حبيب بن مظاهر اسدي اسوه ي وفاداراي ،زَهَير بن قين بجلي اسوه اراده وتصميم ،عبد الله بن حسن (عليه السلام) .
روز شمار رويدادهاي دهه اول محرم
روز چهارم
در روز چهارم محرم ،عبيد الله بن زياد مردم كوفه را در مسجد جمع كرد وسخنراني نمود وضمن آن مردم را براي شركت در جنگ با امام حسين (عليه السلام) تشويق وترغيب نمود.به دنبال ان 13 هزار نفر در قالب 4 گروه كه عبارت بودند از:
1- شمر بن ذي الجوشن با چهار هزار نفر؛
2- يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر؛
3- حصين بن نمير با چهار هزار نفر؛
4- مضاير بن رهينه مازني با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پيوستند.
بهم پيوستن نيرو هاي فوق از اين روز تا عاشورا بوده است.